شوق

قلبِ خود را کرده‌ام نیمی و اشکم جاری است

نیمِ آن شاد است و نیمی غرق آه و زاری است

یک طرف از کربلا دارای زخمِ کاری است

قسمتی از شوق این گل، محوِ در دلداری است

این چنین حال و هوایی در وجودم نادر است

عاشقان میلادِ زیبای امامِ باقر است

* * *

شد طوافِ عرشیان مستانه بر گِردِ سرش

گشته زین العابدین مدهوش بوی عنبرش

هر دمی دلخون نماید با دو چشمانِ ترش

فاطمه بنتِ امام مجتبی را مادرش

یعنی ای مادر بدان من نینوایی می‌شوم

عاقبت من کودکی کرب و بلایی می‌شوم

* * *

در میانِ کودکان من هم پریشان می‌شوم

چون رقیه چون سرکینه دیده گریان می‌شوم

شاهدِ سوزِ عطش بر کامِ عطشان می‌شوم

راهیِ شامِ بلا، شامِ غریبان می‌شوم

روز اوّل از قیامِ کربلا من آگهم

وارثِ جدِ غریبم حضرتِ ثاراللهم





وارث

فرشته‌ها ز عرش حق آمده‌اند بر زمین

دسته گلی داده خدا به دستِ زین العابدین

لاله و یاس و یاسمن، گلِ شقایق و چمن

برای دیدنِ رخش، چشمِ همه کرده کمین

گاه همه به زاری و گاه همه به شادی‌اند

گریه به خنده زد گره، خنده به گریه شد عجین

این که به آسمانِ دل در شبِ تیره روشن است

ماه امام باقر است، ماهِ امامِ پنجمین

شد پدرش پورِ حسین، مادر او دختِ حسن

حاصلِ زوج علوی، فخرِ وجود نازنین

بیند اگر به کودگی رنج و مصیبت فزون

وارثِ کربلاست این دشمنِ ظلمِ ظالمین

پای بنه به کوی او از سرِ عشق و معرفت

ذکرِ توسلش شده، مرهمِ زخمِ مؤمنین



جرعه

امشب از هر سو دلم پر می‌کشد

جرعه جرعه جام می‌ سر می‌کشد

امشب این دل را چراغان کرده‌ام

عشق را در سینه مهمان کرده‌ام

جام‌ها را ارغوانی می‌کنم

پیرم اما نوجوانی می‌کنم

هیئتی در سینه بر پا کرده‌ام

نقل و اسپندی مهیا کرده‌ام

پرده‌های شادیِ سبز و سپید

یک به رنگ عشق و یک رنگ امید

امشب آنچه خواسته جانان کنم

پرده‌ها را بر دل آویزان کنم

روی هر یک نام دلبر حک کنم

این دلم را بینِ دل‌ها تک کنم

می‌کنم دعوت همه رگ‌های خود

جمع اعضایم ز سر تا پای خود

عقل و چشم و گوش و لب در انتظار

تا که آید عشقم از شهرِ بهار

لحظه‌ای روشن شد از سبزی نور

گشت این مهمانی‌ام غرقِ سرور

پرده‌ی سینه دمی آمد کنار

گفت عقلم، عاشقان! آمد نگار

گر چه دل بر رنگ سرخی مبتلاست

رنگ دل تعویض شد اکنون طلاست

سینه‌ام شد هیئتی دیوانه وار

ای خدا آمد نگاری تکسوار

قد او عالم کند یک دم اسیر

چشم او بر دشمنان باشد چو تیر

با نگاهش نور بر هر سو زند

با لبانش دم ز الا هو زند

برق دندان‌های او درّ صدف

بهر دیدارش خلائق صف به صف

زلف او با باد غوغا می‌کند

خنده‌اش صدها گره وا می‌کند

کاش می‌شد نوکرِ او می‌شدم

زائر آن چشم و ابرو می‌شدم

کاش می‌شد جیره‌ خوارش بودمی

لحظه‌ای را در کنارش بودمی

کاش می‌شد یک نگاهم می‌نمود

در برش یک دم پناهم می‌نمود

او که بر دل دلبر و تاجِ سر است

پاره‌‌ی قلب بتول و حیدر است

کیست او جز حضرتِ سلطانِ دل

حضرت باقر که شد مهمانِ دل



والانسب

امشب قسمی خورده‌ام ای سینه که باید

دیده به جهان بندم در ذکر نشینم

بی وقفه کنم زمزمه تا جان به سر آید

آن وقت ز خاکِ قدمش بوسه بچینم

آنقدر بگویم ز لبم ذکر که شاید

تا حضرت والا نسب عشق ببینم

* * *

امشب به خودم گفته‌ام ای رند خرابات

برخیز مهیا شو و زن نعره‌ به هر سو

رو کن به همان منشاء پر نورِ عبادات

از او تو مدد گیر به ذکرِ حق و یا هو

یا حضرت سجاد تو ای قبله‌ی حاجات

چشمت شده روشن ز رخ نوگل خوش رو

* * *

این گوهر غلطان که به دریای تو افتاد

از پرتوی علمش همگان درس بگیرند

آن شهد که از هر سخنش جان به همه داد

بین لشکر اندیشه ز او مستند و اسیرند

هر یک صنمی پیش رخش خاک دهد باد

پیش قدمش گو که همه سخت بمیرند

* * *

این است بهشتی گوهر و شمس فروزان

با علم کند کاخ ستم را همه معدوم

هر جا که بُوَد حامی دین حامی قرآن

وین هست همان حجت و آن حضرت معصوم

او کیست که شد کرب و بلا واله و عطشان

ای سینه بگو باقر و پنجم گلِ مظلوم



منبع