بسم الله الرحمن الرحیم

بدترین دردی که درمان نداره!!

تفرقه

برخی افراد به بهانه ی اینکه نمی دانند کدام جناح حق است و کدام جناح باطل از پیروی حق و برخورد با باطل خودداری می کنند؛ این افراد در همه ی زمانها وجود داشته اند. شاید اگر کمی به اطراف خود با دقت بنگریم با برخی از آنها مواجه شویم که بی خیالی و بی توجهی آنان به حق، ما را شگفت زده خواهد ساخت. در نهج البلاغه نیز امیرالمومنین علی(علیه السلام) به برخی از این دست اشاره کرده اند؛ حال این افراد چه کسانی بوده اند؟ و دلیل کناره گیری آنان از حق چه بوده است؟ در این نوشتار به آن می پردازیم.

سه نفر تماشاچی 

پس از آنکه علی (علیه السلام) زمام رهبری را به دست گرفت و رسماًخلیفه مسلمین شد، عده ای با او بیعت نکردند. افرادی از قبیل: قدمه بن مظعون. عبدالله بن سلام. مغیره بن شعبه. عبدالله بن عمر. سعد بن ابی وقاص. صهیب. زید بن ثابت. اسامه بن زید. کعب بن مالک(1) سه نفر از این افراد که فقط تماشاچی بودند و کنار کشیدند و علی(علیه السلام) را یاری ننمودند،و نه از حق حمایت کردند و نه باطل را خوار ساختند در نهج البلاغه به آنان اشاره شده است:

"وَ قِیلَ إِنَّ اَلْحَارِثَ بْنَ حَوْطٍ أَتَاهُ فَقَالَ أَ تَرَانِی أَظُنُّ أَصْحَابَ اَلْجَمَلِ کَانُوا عَلَى ضَلاَلَةٍ فَقَالَ ع یَا حَارِثُ إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ اَلْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ وَ لَمْ تَعْرِفِ اَلْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ فَقَالَ اَلْحَارِثُ فَإِنِّی أَعْتَزِلُ مَعَ سَعِیدِ بْنِ مَالِکٍ وَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُمَرَ فَقَالَ ع إِنَّ سَعِیداً وَ عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ یَنْصُرَا اَلْحَقَّ وَ لَمْ یَخْذُلاَ اَلْبَاطِلَ"(2)

حارث بن حوت نزد امام آمد و گفت: آیا چنین پندارى که من اصحاب جمل را گمراه مى‏دانم چنین نیست، امام فرمود: اى حارث تو زیر پاى خود را دیدى، امّا به پیرامونت نگاه نکردى، پس سرگردان شدى، تو حق را نشناختى تا بدانى که اهل حق چه کسانى مى‏باشند و باطل را نیز نشناختى تا باطل گرایان را بدانى. حارث گفت: من و سعد بن مالک، و عبد اللّه بن عمر، از جنگ کنار مى‏رویم، امام فرمود: همانا سعد و عبد اللّه بن عمر، نه حق را یارى کردند، و نه باطل را خوار ساختند.

 

حارث بن حوت

چنانچه در اینجا آمده است حارث بن حوء یکی از اشخاصی است که از علی (علیه السلام) حمایت نکرد و کنار کشید، و دلیل کنار کشیدن خود را پیروی از سعد بن مالک، و عبد اللّه بن عمر خواند. امام در اینجا به معیار پیروی از شخص اشاره می کنند که باید فرد حامی و طرفدار حق و خوار کننده باطل باشد نه افرادی مانند این دو نفر.

امام على (علیه السلام) به ایشان گفت: "چه چیز موجب شد که از یارى من خوددارى کنید؟ گفتند: عثمان کشته شد و ما نمى دانستیم آیا "ریختن" خون او حلال بود یا نه؟ البته وى بدعتهایى در دین پدید آورده بود، سپس شما از او خواستید که توبه کند و او نیز توبه کرد، آنگاه بدان زمان که "گروهى" وى را مى کشتند شما در قتلش دست داشتید، اى امیرمومنان، با آنکه ما از برترى و سابقه ى تو در اسلام و هجرت آگاهیم، نمى دانستیم آیا شما راه درستى رفتید یا خطا کردید"

سعدبن مالک

حال سعدبن مالک(سعد بن ابی وقاص) چه کسی است؟ وى اهل مکه و از طایفه قریش بود، پدرش ابى وقاص، مالک بن وهیب و مادرش حمنه دختر سفیان بن امیة بن عبد شمس و دختر عموى ابوسفیان است. او هفده ساله بود که اسلام آورد.(3) وی فرمانده لشکر مسلمانان در فتح عراق و جزو قبیله بنی زهره بن کلاب بود. او از جمله کسانی است که با علی (علیه السلام ) بیعت نکرد و در جنگ های آن حضرت با قاسطین و ناکثین و مارقین، شرکت ننمود.حتی امیرمومنان علی (علیه السلام) برای حاکم مدینه نوشت که سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر را از سهمیه بیت المال ممنوع کن و این دستور اجرا شد. بدین خاطر او و عبدالله بن عمر با گروهى از مردم که با على (علیه السلام) همراهى نکرده بودند بر او وارد شدند و سهم خود را "از بیت المال" مطالبه کردند.

امام على (علیه السلام) به ایشان گفت: "چه چیز موجب شد که از یارى من خوددارى کنید؟ گفتند: عثمان کشته شد و ما نمى دانستیم آیا "ریختن" خون او حلال بود یا نه؟ البته وى بدعتهایى در دین پدید آورده بود، سپس شما از او خواستید که توبه کند و او نیز توبه کرد، آنگاه بدان زمان که "گروهى" وى را مى کشتند شما در قتلش دست داشتید، اى امیرمومنان، با آنکه ما از برترى و سابقه ى تو در اسلام و هجرت آگاهیم، نمى دانستیم آیا شما راه درستى رفتید یا خطا کردید". 

على (علیه السلام) گفت: "آیا نمى دانستید که خداى عزوجل به شما فرموده است که امر به معروف و نهى از منکر کنید. و مى فرماید: هرگاه دو گروه از مومنان به جنگ با یکدیگر برخاستند میان آنها آشتى دهید و اگر یکى به دیگرى تجاوز کرد با متجاوز بجنگید چندان که به فرمان خدا بازآید".

سعد گفت: اى على شمشیرى به من ده که خود، کافر را از مومن بازشناسد "و بر کافر تیز و بر مومن کند باشد"، زیرا من مى ترسم که مومنى را بکشم و به دوزخ روم. على (علیه السلام) به ایشان فرمود: آیا نمى دانستید که عثمان پیشوائى بود که شما به شرط سخن شنوائى و فرمان پذیرى با او بیعت کردید، اگر نیکوکار بود چرا از یارى او خوددارى کردید و اگر تبهکار بود چرا با او جنگ نکردید؟ اگر آنچه عثمان کرد درست بود شما که به پیشواى "درستکار" خود یارى ندادید، ستم کردید و اگر بدکردار بود شما ستم کرده اید که به آنان که او را به معروف امر و از منکر نهى مى کردند کمک نکردید. همچنین به سبب آنکه در میان ما و دشمنان چنانکه خداوند فرموده است به وظیفه ى خود عمل ننمودید، ستم کرده اید زیرا خداوند مى فرماید:' '... قاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله.'' "با گروه تجاوزگر بجنگید چندانکه به فرمان خدا بازآید "و دست از تجاوز بردارد".(4)

پس از آنکه علی (علیه السلام) زمام رهبری را به دست گرفت و رسماً خلیفه مسلمین شد، عده ای با او بیعت نکردند. افرادی از قبیل: قدمه بن مظعون. عبدالله بن سلام. مغیره بن شعبه. عبدالله بن عمر. سعد بن ابی وقاص. صهیب. زید بن ثابت. اسامه بن زید. کعب بن مالک سه نفر از این افراد که فقط تماشاچی بودند و کنار کشیدند و علی(علیه السلام) را یاری ننمودند،و نه از حق حمایت کردند و نه باطل را خوار ساختند

عبدالله بن عمر

پدرش عمر، خلیفه دوم و مادرش زینب بنت مظعون جمحیه، خواهر عثمان بن مظعون بود. دو سال پیش از بعثت در مکه به دنیا آمد. در ده سالگی همراه پدرش مسلمان شد و پیش از او به مدینه هجرت کرد.(5) هنگامی که حضرت علی (علیه السلام) به خلافت رسید، عبدالله بن عمر یکی از معدود کسانی بود که با او بیعت نکرد و بیعت با علی را فتنه نامید. پس از آن نیز از یاری امام در جمل و صفین و نهروان خودداری کرد؛ در نادانی عبدالله بن عمر همین بس که حاضر به بیعت با حضرت علی (علیه السلام) نشد؛ ولی با معاویه بیعت کرد.

 

کلام آخر

بنابراین در خصوص تشخیص حق از باطل، باید چند محور را مدنظر قرار داد:

1ـ مبنا قرار دادن معیار ها نه افراد.

2ـ داشتن بصیرت در هر زمان.    

3ـ شناخت معیارهای باطل و نفاق.

 

پی نوشتها:

1ـ تذکره الخواص، ص50.

2ـ نهج البلاغه، حکمت262.

3ـ اسد الغابه، ج 2، ص290.

4ـ داود الهامى، کتاب صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص179.

5ـ ابن عبد البر ،الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، ج3، ص950.