بسم الله الرحمن الرحیم

متن اصلى 
سالک گفت : به عین الیقین گفتم : روح کلى را برایم وصف کن تا وقتى آن را دیدم بشناسم و چون به او رسیدم ، سر به سجده فرود آرم . عین الیقین گفت : نه بسیط است و نه مرکب ، قصد طریق نمى کند و میل انحراف ندارد، از امکان و از تقسیم پاک و از در آمدن در اجسام منزه است ، حامل امانت الله و در برگیرنده صفات والاست . ماده او نسبت به اجسام مقابل خود، همچون نسبت ماده خلیفه گیرنده او نسبت به اوست . داخل در ذات و خارج از صفات نیست ، صفتى از معروف است و صفت از موصوف جدا نمى شود، حادثى است که از قدیم بى نیاز صادر شده ، سر پنهان و معنى بزرگ و گرامى را به وى بخشیده است ، سایه ندارد و چیزى چون او نیست ، آینه اى نورانى که حقیقت مصور خود را در آن مى بینى ، وقتى صورت خویش در آینه متجلى دیدى ، بدان که آن مطلوب تو است و بدان که رسیده اى و باید حفظش کنى . پیوسته با همنشین رفیق در آفاق مى گردم و بر اسب مراد مى نشینم و بیابان هاى خراب را در مى نوردم ، بر شترهاى نجیب سوار مى شوم تا بادها بر بساط من بوزد، دریاها را در مى نوردم و در طلب آن صورت شریف فراخوانده نزد خلیفه ، حجاب ها و پرده ها را از هم مى درم . از زمانى که از عین جدا شدم ، صورتم بر من جلوه یى نکرد، تا تو را دیدم به راستى خود را دیدم ، بگو تو کیستى و از کجایى ؟


شرح باب صفت کلى روح


سالک مرحله عین الیقین را به پایان رساند. پله اى بالاتر رفت و به مرحله بعدى رسید، در اینجا او قصد شناخت روح را دارد. روح امر خداوند است و از سوى او در انسان ها دمیده شده است .
روح از دیر باز مورد توجه بشر بوده است . این توجه هنوز هم وجود دارد. روانشناسى امروز، فلسفه و عرفان از گذشته تاکنون کوشیده اند به نوعى به آن پاسخ دهند. هر چند که روانشناسان از دو قرن قبل دانسته اند نمى توان روح را زیر تیغ آزمایش علم تجربى برد، به این دلیل از توجه به او سرباز زده از بحث درباره آن خوددارى کرده ، و تنها به آثار و عوارض آن پرداختند.
عارفان و صوفیان کلمه روح را در آثار خود بسیار به کار برده اند و در باب آن توضیح داده اند در اینجا بد نیست به طور مختصر نظر آنان را بیان داریم . عزیزالدین نسفى در کتاب انسان کامل خود مى نویسد:
بدان که اهل شریعت ، حقیقت آدمى را که مدرک جزئیات و کلیات ، و داناى خود پروردگار است روح انسانى مى گویند، و اهل حکمت این حقیقت را نفس انسان گویند..... بدان که روح هرکه در مقام ایمان مفارقت کند، بازگشت او به آسمان اول باشد، روح هرکه در مقام عبادت مفارقت کند، بازگشت او به آسمان دویم باشد، در جمله مقامات همچنین مى دان (یعنى ) هر یک در هر مقام که مفارقت کند، بازگشت او به اهل آن مقام باشد و حیفى عظیم باشد که کسى به مقام اول خود نرسد و نتواند رسید، اما آن که در این قالب به (مقام ) ایمان نرسد، بازگشت او به آسمان اول نخواهد بود، از هر کدام مرتبه که باشد.
عزیزالدین کاشانى گوید: بدان که شریف تر موجودى و نزدیک تر مشهودى به حضرت عزت ، روح اعظم است که حق سبحانه و تعالى آن را به خود اضافت کرده است به لفظ من روحى و من روحنا، آدم کبیر و خلیفه اول و ترجمان الهى و مفتاح وجود و قلم ایجاد و جنت ارواح ، همه عبارت از اوصاف اوست و اول صیدى که در شبکه وجود افتاد ذات او بود، و مشیت قدیمه او را به خلافت خود در عالم خلق نصب کرد و مقالید خزاین اسرار وجود به او تفویض نمود، و او را به تصرف در آن ماءذون گردانید و از بحرالحیات نهرى عظیم بر وى گشود، تا پیوسته از او استمداد فیض حیات مى کند و بر اجزاى کون افاضت مى نماید و صور کلمات الهى را از مقر جمع اعنى ذات مقدس ، به محل تفرقه که عالم خلق است مى رساند. و از عین اجمال در اعیان تفصیل جلوه مى دهد و کرامت الهى او را دو نظر بخشید: یکى از براى مشاهده جلال قدرت ازلى و دوم از براى ملاحظه جمالى حکمت لم یزلى . عبارت از نظر اول عقل فطرى و مقبل آمد و نتیجه او محبت الهى ، و عبارت از نظر دوم عقل خلقى مدبر، چنان که در خبر است : ثم قال له اقبل فاقبل ، ثم قال له ادبر فادبر به او گفت روى آور، روى آورد، سپس گفت روى بگردان ، و او روى برگردانید. و نتیجه او نفس کلى ، و هر فیضى که روح اضافى ، از عین جمع استمداد کند، نفس کلى آن را قابل گرداند و محل تفصیل آن شود، و میان روح اضافى و نفس کلى به سبب فعل و انفعال و قوت و ضعف نسبت ذکوریت و انوثت پدید آمد، و رسم تعاشق و تعانق ثابت شد و به رابطه امتزاج و واسطه ازدواج ایشان متولدات اکوان موجود گشتند و به دست قابله تقدیر از مشیمه غیب به عالم ظهور رسیدند. پس جمیع مخلوقات نتیجه نفس و روح آمد. و نفس نتیجه روح و روح نتیجه امر. چه حق تعالى روح را به خودى خود آفرید، بى هیچ سببى ، که امر، اشارت بدان است . و جمله مخلوقات را به واسطه روح ، که خلق عبارت از آن است الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمین . و چون لابد است که هر خلیفه اى مستجمع اوصاف مختلف بود، فضل الهى و کرم نامتناهى روح را در خلافت ایجاد، خلعت جمیع اسماء و صفات جمالى و جلالى خود در پوشانید، و در مسند آفرینش مکرم و موقر گردانید، و چون دایره تکوین به نقطه انتها رسید و بر نقطه ابتدا منطبق گشت ، صورت روح در آیینه وجود آدم خاکى منعکس شد، و جمله اسماء و صفات الهى در او متجلى گشت . پس خطاب انى جاعل فى الارض خلیفه (3) در رسید. و آوازه خلافت آدم در ملاءاعلى منتشر شد و بر منشور خلافت او این توقیع آمد که : ان الله تعالى خلق آدم صورته (4) و بر لواى کرامت او این آیت ظاهر شد و علم آدم الاسماء کلها(5) وازمه تسخیر و اعنه تقدیر در قبضه تصرف او نهادند، و ملایکه را سجده او فرمودند. چه ملایکه را آن کمال جمعیت نبود که او را. از آن جهت که بعضى از ایشان مظهر صفات جمال اند و بس ؛ و ایشان ملایکه لطف و رحمت اند. و بعضى مظهر صفت جلال و بس ؛ و ایشان ملایکه قهر و عذابند. و عبارت از آن این آمد که ((خلقت ببدى )) لاجرم حق را به جمیع اسماء بشناخت و ملایکه حق را نشناختند الا بدان اسم که مظهر آن بودند؛ ((لا علم لنا الا ما علمتنا:)) (6) اشارت بدان است .
قیصرى مى نویسد: بدان که روح اعظم که در حقیقت روح انسانى است ، مظهر ذات الهیه است از حیث ربوبیت . و از این رو است که حوم حائمى به حول آن ، و روم رائمى به وصل آن ممکن نیست . دائر به حول جناب آن ، به حیرت افتد و طالب نور جمال آن به استار مقید آید و کنه آن جز ایزد نداند وبدین معنى کسى جز او نرسد.
و بدان گونه که آن را مظاهر و اسمائى است در عالم کبیر همچون خرد نخستین و قلم اعلى و نود و نفس کلیه و لوح محفوظ و جز آن ، مظاهر و اسمائى است که در عالم صغیر انسانى به حسب ظهورات و مراتب در اصطلاح اهل الله و غیر هم .
که عبارت است از سر، خفى ، روح ، قلب ، کلمه ، روع و فؤ اد و صدر و عقل و نفس کقوله تعالى فانه یعلم السر و اخفى (7) قل الروح من امر ربى ؛(8) ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب ؛(9) و ما کذب الفواد ما راى ؛(10) الم نشرح لک صدرک (11) و نفس ما سوى ها.(12) و در حدیث صحیح است که ((ان فى روح القدس نفث فى روعى )) و ((ان نفسا لن تموت حتى یستکمل رزق ها)).
اما بودن آن سر بدین اعتبار است که مدرک انوار آن ارباب قلوبند و راسخین در علم بالله من دون غیر هم . و اما خفى از رهگذر خفاء حقیقت آن است بر عارفین و جز آن . و اما روح به اعتبار ربوبیت آن است مر بدن را با مصدریت حیات حسى و منبعیت فیضان آن بر جمیع قواء نفسانیه . و اما قلب از رهگذر تقلب آن است به میانه وجهى که به سوى حق است و وجهى که به سوى نفس حیوانیه است که بدان دو از حق استفاضت انوار کند. و بر نفس ‍ حیوانیه آنچه که از موجد خویش دریافته است به حسب استعداد آن افاضه کند. و اما کلمه به اعتبار ظهور کلمه در نفس رحمانى همچون ظهور کلمه در نفس انسانى . و اما فؤ اد به اعتبار تاثیر آن است از مبدع خویش که فؤ اد به لغت جرح و تاثیر است . و اما صدر به اعتبار وجهى است که به سوى تن است ، از رهگذر مصدریت انوار و صدور از آن . و اما روع به اعتبار خوف و فزع از قهر مبدا قهار است ، از آن روى که از روع برگرفته شده و معناى فزع . و اما عقل از رهگذر تعقل آن است به تعینى خاص با مدرکات و مضبوطات خویش و حصر آن بدانچه تصور مى کند و اما نفس به اعتبار تعلق آن است با بدن و تدبیر آن ؛ و به گاه ظهور افعال نباتیه از آن نفس نباتى خوانده شود، و به گاه ظهور افعال حیوانیه ، نفس حیوانى ؛ و آنگاه به اعتبار غلبه قواى حیوانیه بر قواى روحانیه نفس اماره ، به گاه تلؤ لؤ نور قلب از غیب بهر اظهار کمال خویش . و اندر یافت قوه عاقله ، و وخامت عاقبت و فساد احوال خویش را نفس لوامه ، از رهگذر لوم آن بر افعال خویش . و این مرتبت همچون مقدمه اى است ظهور مرتبت قلبیه را. و چون قلبى به چیرگى رسد و سلطان آن بر قواى حیوانیه پدیدار آید و نفس به اطمینان رسد، مطمئنه نامندش . و چون استعداد آن کمال یابد و نور و اشراق آن به قوت رسد و آنچه که در آن بالقوه بوده است پدیدار آید و آئینه اى گردد بهر تجلى الهى ، قلب خوانندش ، که مجمع البحرین است و ملتقى العالمین ؛ و از این روى واسع حق بود و عرش الله گردد. بدان گونه که در خبر صحیح آمده است که : لا یسعنى ارضى و لا سمائى و یسعنى قلب عبدى المؤ من التقى النقى - و قلب المؤ من عرش الله . و معتبر چون حقیقت واحده معروضه بدین اعتبارات را اعتبار کند و بدین که آن جمله به حقیقت شیئى است یگانه حکم کند بدین حکم ، صادق بود.(13)

نظر شارح کتاب در باب روح

خداوند منان پس از آفرینش جسم ، نفس را به او عطا مى کند، که داراى دو گرایش کلى یا جهت گیرى اساسى است ، هم مى تواند آدمى را به سوى بدى ها سوق دهد و هم قادر است نیکوئى ها را به او الهام بخشد. پس از آن روح در بدن دمیده مى شود. در افراد عادى روح و نفس در درون بدن بوده فاصله زیادى با یکدیگر ندارند، تنها در هنگام خواب است که نفس ‍ مى تواند مقدارى با بدن فاصله بگیرد. میزان فاصله مربوط به درجه رشد معنویت در افراد است . روح انرژى لازم براى حرکت بدن را تامین مى کند به عبارت دیگر جسم و نفس به کمک انرژى روح قادر به فعالیت و حرکت در جهان هستند. این کار تا زمان مرگ ادامه دارد. و هنگامى که روح از بدن مفارقت مى کند، جسم و نفس هم مى میرند. پس از مرگ نفس مجددا زنده مى شود تا به اعمال او رسیدگى کنند. نفس براى محاسبه حداکثر یک سال دیگر زنده است . و پس از آن دوباره مى میرد. آنگاه روح به عالم باقى مى شتابد، تا سزاى عمل خود را دریافت کند. انسان در ایام حیات بر اساس ‍ مشورت با عقل به نفس گرایش خوب یا بد مى دهد، زیرا نفس چنان که اشاره شد در چارچوب کلى خود، امکان حرکت به سوى تقوا یا فجور را دارد، اما لذات حاصله از تمایل نفسانى به روح مى رسد و روح از نتایج اعمال در جهان بهره مند مى شود.
پس از مرگ دوم نفس ، روح نتیجه عملکرد بشر در زمین را دریافت کرده و پاداش یا مجازات نصیب او خواهد شد. به این ترتیب معاد نمى تواند جسمانى باشد. زیرا که جسم و نفس جنبه مادى داشته و حالت ابدى ندارند، لذا پس از مرگ انسان هم از بین مى روند، پس از آن آنچه باقى است روح است که از جانب خداست . عذاب دائم یا بهشت فقط براى روح معنى دارد زیرا جسم و نفس نمى توانند به طور دائمى برقرار بمانند، مثلا تحمل عذاب ابدى بنمایند. بنابراین سخن آنان که معاد را جسمانى ، یا هم روحانى و هم جسمانى تلقى کرده اند. سخن درستى نیست ، و در عالم معنا این ارواح هستند که قابلیت دوام و بقاى ابدى را دارند. از سوى دیگر اگر به فرض عذاب جهنم آتش معمولى باشد، آیا جسم قادر است به مدت طولانى در عذاب آتش باقى بماند پس عذاب براى روح معنى دارد.
از سوى دیگر بحث هاى مطرح شده از سوى فلاسفه و عرفا در باب عقل یا نفس کلى ، هم هیچ استدلال قرآنى ندارد، و ریشه و رنگ و بوى آن در فلسفه یونانى است . خداوند منان در عالم ذر از ارواح انسان ها تعهد براى بندگى گرفته است . و آنان در آن جا متعهد به عبادت و بندگى شدند. اگر در دنیا مرتکب خلاف شدند، باید در عقبى هم مجازات اعمال زشت خود را تحمل نمایند. در سوره معارج نیز آیه شریفه دلالت دارد که در روز قیامت ارواح و فرشتگان در روزى که 50 هزار سال است ، به طرف بالا خواهند رفت . به علاوه تمام آیات و روایات مربوط به نفس با دقت زیاد بیان شده است و انسان را براى شناخت و ترتیب و کنترل و حتى کشتن آن امر کرده . اما در برخورد با روح مى فرماید اطلاعات بسیار کم است ، و بسیارى درباره آن چیزى نخواهند فهمید، تنها عده اى قلیل آن را خواهند شناخت .
سالک در صدد است که روح را شناسایى کند و به واسطه آن خدا را سپاسگزارى نماید. اما روح پدیده اى مرموز و اسرارآمیز است ، زیرا که خداوند خود آن را در آدمى دمیده است از این رو افراد معدودى قادر به شناخت برخى ابعاد و صفات روح هستند. اگر انسانى قادر باشد روح را بشناسد. یعنى خدا را به شکل کامل شناخته است در حالى که در مورد نفس مکرر تاکید به توجه و شناخت شده و شناخت آن براى انسان امکان پذیر است به عکس شناخت روح براى آدمى میسر و امکان پذیر نیست . شناخت انسان از خدا هم محدود و مقطعى است و تنها معصومین و بزرگان که حد و مرتبه اى والا داشته اند، مى توانند به شناخت بیشتر از خداوند برسند، به این جهت به سالک گفته مى شود که روح نه بسیط است ، نه مرکب ، قصد طریق نمى کند و میل انحراف ندارد، از مکان و تقسیم پاک و از در آمدن به اجسام منزه است . اما نفس چنین نیست .
در جمله بعد که مى گوید حامل امانت الله و ماده او نسبت به اجسام مقابل خود..... در واقع نوعى تشبیه و تمثیل به کار برده شده است . به این معنى که سالک تذکر مى دهد، اگر مى خواهد در صراط حمید افتاده و طى طریق کند، تا به شناخت از حضرت حق برسد، یا به نزد وزیر رفته ، در خدمت او در آمده ، در مقام مشاور به تدریج کسب فیض کند، در این نکته ظرافتى وجود دارد و آن در مورد سن و تجربه انسان است . اگر فردى از جوانى خود را تربیت کند، هر چه سن او بالاتر برود، بر اساس هر آموخته ، یا تجربه خود، درک و شناخت تدریجى و بهترى از خدا مى یابد. گاهى گفته مى شود، انسان از چهل سالگى قادر است خدا را بشناسد، و به سوى او برود، این سخن درست نیست ، و هر چه مدت تلاش ، براى درک و شناخت خدا به ایام جوانى و نوجوانى نزدیک شود، امکان موفقیت هم بیشتر خواهد شد.
داخل در ذات و خارج از صفات نیست ..... به معنى آن است که نفس و روح و جسم از هم جدا نیستند، در عین آن که هیچ کدام هم عین هم نمى باشند، هر چیزى در جاى خود است ، اما میان آنها جدایى هم وجود ندارد، مانند صفت که نمى توان آن را از موصوف جدا کرد، در کل هیچ گاه این سه رکن از هم منفک و جدا نبوده و نیستند، تنها پس از مرگ جدائى بین آن ها ممکن مى شود. این سه رکن وجود انسان را مى توان به اتومبیلى تشبیه کرد که داراى راننده است ، جسم آدمى ماشین ، راننده نفس ، عقل و انرژى لازم براى حرکت هم از طریق روح تامین مى شود.
حادثى است ..... سر پنهان آدم همان اشرف مخلوقات بودن اوست . این سر از جهتى پنهان و از جهتى آشکار است ، اما رسیدن به این مرتبه از کمال نیازمند تلاش و تربیت و تهذیب نفس است . بدون زحمت و تلاش و خودسازى و همچنین عنایات خاصه حضرت پروردگار، این سر پنهان مانده ، و به منصه ظهور نخواهد رسید. اما این اقدام و تلاش هم خود نیازمند نوعى توفیق است . در ادامه آمده است ؛ سایه ندارد، یعنى رسیدن به آن مرحله ، چیزى نیست که داراى قاعده و راه مشخص باشد، آدمى باید در ذات و نفس خویش تامل و تعمق نماید. عبادت خالصانه به جاى آورده ، در مقابله با هوس ، تمناها، و تمایلات دنیوى خوددار بوده و به نوعى ریاضت ها را تحمل نماید، تا بتواند حجاب ها را کنار نهاده و آیینه نفس خود را که با کدورت هاى مختلف پوشیده شده صاف و صیقلى کند، تا امکان تجلى داشته باشد. اگر آیینه پاک و مصفا شد، انسان موفق مى شود، از مرحله مقدماتى انجام عبادات (مرحله عبادات و اذکار و ریاضت ها) بگذرد و به تدریج قادر به درک و شناخت خود و انجام خالصانه دستورات الهى گردد. در آنجاست که آدم ، به مقام اشرفیت مى رسد و دستورات مستقیم حضرت حق را درمى یابد. پس از آن وارد مراحل جدیدتر مى شود، اسرار دیگرى را مى آموزد، و به تلاش هاى جدید روى مى آورد، و این امر همچنان ادامه خواهد داشت ، به طورى که حتى پس از مرگ هم در عالم بالا، به این سیر تحولى و کمال یافته خود ادامه مى دهد. چنان که در حال حاضر براى بزرگان در عالم غیب وجود دارد در آن مرحله هم سالک مى کوشد مراحل جدید، مسافرت هاى بیشتر همراه با سختى را تحمل کند، تا نشانه هاى بیشترى از او دریافت نماید، و شناخت خود را عمق و غنا بخشد، این نکته رمزى از سفارش پیامبر گرامى اسلام است که از مسلمانان خواست تا به سفر بروند و همه جا را ببینند، زیرا مسافرت سبب ایجاد شناخت بیشتر و بهتر انسان مى شود.
از زمانى که از عین جدا شدم ..... منظور این است زمانى که سالک از سلطه جسم دور شد، درک بهتر از معنا یافت . تا زمانى که وى به صورت ظاهر مى پرداخت ، امکان شناخت واقع را نداشت ، اما پس از آن که جوان روحانى را مشاهده کرد، حس کرد، که او یک فرد عادى نیست بلکه موجودى الهى است و مى تواند سرمشقى براى او باشد، سالک فهمید که باید او را بشناسد و از او کمک بخواهد. زیرا که در عمل او آیت و جلوه اى حقیقى از پروردگار بود.

-----------------------------------

3- بقره / 30 .
4- حق تعالى ، آدم به صورت خود آفرید .
5- بقره / 31 .
6- ما را دانشى نیست جز آنچه تو ما را آموختى .
7- طه / 7 .
8- اسراء / 85.
9- ق / 37.
10- النجم / 11.
11- انشراح / 1.
12- شمس / 7.
13- شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم شیخ اکبر محى الدین عربى - سید جلال آشتیانى - امیر کبیر، ص 796 به بعد.