خاطره ای از سفر نور


خوزستان سرزمین مردان خدا سرزمین افلاکیان عاشق است سرزمینی که داستان عشق ازآن اغاز میشود خوزستان سرزمینی که امام رضا(علیه السلام)نیز وعده ی پرپر شدن لاله هایش را داده است و سرزمینی که در ان میتوان جا پای خدا را احساس کرد وصدای بال فرشتگان خدا را.
انجا تا چشم کار میکرد خاک بود خاک بوذ خاک بود...
شاید سبزه ای،درختی،گیاهی نبود امّا همه میدانند بهشتی دیگر در انجا بر پا بود.
انجا انگار رد پای شهدا با قطعه ای از نور نمایان میشود و فقط با همین نشانه میتوان به حضور آنان پی برد.
هنوز هم انجا فریاد بچه ها به گوش می رسید که اشقانه اقایشان را صدا میزنند و یا حسین میگفتند وشهید میگشتند.
فقط کافیست گوش دلمان را باز کنیم و به آوایشان گوش فرا دهیم.
همه جای این سرزمین ادمی را به یاد خون و شهادت می اندازد،از فتح المبین گرفته تا فکه...
آری فکه انجا که میعاد گاه شهداست،
فکه ای که دریایی از شن است،
فکه ای که لاله هایش تشنه ی پرپر گشتنند.
واما...
شهر خرمشهر که هنوزه رد پای جنگ در ان است،این را میتوان از خانه های ویران،از باغ ها وازنخلستان های سوخته فهمید.
مسجد جامع خرمشهرنیز حال و هوای ان دوران را دارد،آنجا که نقطه ی مرکزیت جنگ بود وهنوزهم صدای شادی مردم پس از پیروزی خون بر شمشیر به گوش میرسد.
لازم است از شهدای غریب رمضان یاد کنیم که ناخواسته ها را طلبیدند ودر راه خود قرار دادند و ما را زائر خویش ساختند.
همه جای این سرزمین زیباست امّا هر چه اززیبایی اروند بگویم کم گفتم .
اروند....
آبی است که از فرات سرچشمه می گیرد فراتی که خون عباس در ان ریخت و فراتی که آبش مهریه ی زهرا بود و بدتر از همه این است که کربلا مانند سراب روبروی تو باشد امّا هر چه تقلا میکنی دستت به ان نمیرسد.
طلاییه...
جایی است که شهیدان آنقدر زیاد بودند که مانند اجر روی هم چیده شدند تا به اوج برج الهی برسند و دست در دست یکدیگر از زمین به آسمان عروج پیدا کنند.
طلاییه جایی است که خود عباس علی سقای تشنگانش بوده و جایی که فاطمه زهرا(سلام الله علیها)دخت نبی مادر همه شهیدان بوده و بر سر تک تک آنها دست نوازش میکشید.
طلاییه تنها سه جهان که پایان راهش شهادت است،یک شهادت شیرین،سه راهی عشق،پرواز به آسمان
و اما پایان داستان

پایان داستان جایی است که هزاران لاله از خاکش چیده شد، آری شلمچه پایان کار است جایی که ذره ذره ی خاکش با آدمی سخن می گوید، جایی که لحظه لحظه آن پر است احساسات غریب ، پر است از اشک های گرم ، بغض های سرد
آنجا فقط تویی وتو و دیگرهیچ...
و تو وارد دنیایی از نور روشنی می شوی نسیم آرامی می وزد و به تو احساس عجیبی دست می دهد وقتی که با خود می اندیشی که نسیمی که می وزد از سمت کربلاست وبا اشک این شادی را نمایان می کنی. در این هنگام است که آرام بر خاک ها می نشینی وبه آهنگ نسیمی که از آنسوی کربلا بر صورتت آرام می کوبد گوش فرا می دهی وتنها راه چاره را سکوت می دانی ، سکوتی که پایانش پیدا نیست

این بود سرانجام سوز نور وخوزستان واقعا قطعه ای از بهشت است آن هم بهشت ایران

(تقدیم به پرندگان هشت سال پرواز تا خدا)