یا زینب...

هرچه بادا باد امشب من به می لب می زنم
دم ز نام نامی زیبای زینب می زنم

ذوالفقار عشق را بگرفته ام با دست جان
تیغ بر قلب کثیف خصم زینب می زنم

گوش دل واکن ببین ذات خدا با نای عشق
می زند فریاد من هم دم ز زینب می زنم

جنت رضوان به عشق روی او دارد صفا
پشت پا بر جنت بی روی زینب می زنم

تا بفهمند عالم و آدم که زینب مذهبم
نعره ی هو تا سحر با عشق زینب می زنم

هر کسی مهری زده بر قلب خود در راه عشق
من به روی سینه ی خود مهر زینب می زنم

طعنه بر من می زند واعظ به کقر ارتداد
خنده بر این طعنه ها با یاد زینب می زنم

چون که در حج سنگ دین بر قلب شیطان می زنند
سنگ بغض و کینه بر اعدای زینب می زنم

۱۱ آذر ۸۹ ، ۲۱:۰۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

امام زمان.

تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم

کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم

اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم

من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم

درون سینه ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست

۱۱ آذر ۸۹ ، ۲۱:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

باز این چه شورش است...


باز این چه شورش است مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده

 آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی

این آفتاب از افقی دیگر آمده

چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست

این شاه کم سپاه که بی لشکر آمده

یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش

این کشتی نجات که بی لنگر آمده

 "شاعر شکست خورده ی توفان واژه هاست "

یا این غزل بهانه ی چشم تر آمده ؟

 بانگ فیاسیوف خذینی است بر لبش

خنجر فروگذاشته با حنجر آمده

 آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ

اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده

 ای تشنگان سوخته لب تشنگی بس است

سر برکنید ساقی آب آور آمده

این ساقی علم به کف بی بدیل کیست ؟

عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده

 این ساقی رشید که در بزم می کشان

بی دست و بی پیاله و بی ساغر آمده

 آتش به خیمه های دل عاشقان زده

این آتشی که رفته و خاکستر آمده

 آبی نمانده روزه بگیرید نخل ها

نخل امید رفته ولی بی سر آمده

جای شریف بوسه ی پیغمبر خداست

این نیزه ای که از همه بالاتر آمده

 آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود

امشب به خون نشسته به تشت زر آمده

 ای دست پر سخاوت روشن گشوده شو

در یوزه ای به نیت انگشتر آمده

 بوی بهشت دارد و همواره زنده است

این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده

 بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم

هفتاد و دومین گل از خون بر آمده

 لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من !

حرفی به لب بیار ببین خواهر آمده ...
۱۱ آذر ۸۹ ، ۲۱:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

یه روز یه ترک و یه رشتی و یه اصفهانی ...!!!

یه روز یه ترک و یه رشتی و یه اصفهانی ...!!!

یه روز یه ترک بود ...
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.
شجاع بود و نترس.
در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد
او برای مردم ایران ، آزادی میخواست
و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.

یه روز یه رشتی بود...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.
او میتوانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند
اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را
و برای همین در برابر ستم ایستاد
آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.

یه روز یه اصفهانی بود...
اسمش حسین خرازی
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.
کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.
آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.

یه روز یه ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و...!
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند
و از آن پس "یه روز یه ... بود" را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ، به "جوک ها " و "طعنه ها" و "تمسخرها" سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی!.
۳۰ مهر ۸۹ ، ۱۰:۲۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

بدون شرح!


برای دیدن تصویر در اندازه اصلی روی آن کلیک کنید.

۱۰ مرداد ۸۹ ، ۱۵:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

دلتنگی1(نیمه شعبان)


آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط...



از دوری تو غمین و نالان هستیم

وز کردۀ خود کمی پشیمان هستیم

اصلیت ما را تو اگر می پرسی

از کوفه ولی مقیم تهران هستیم!

----------------
ما لشگری از سلاح روسی داریم

در دوز و کلک رگ ونوسی داریم

هر جمعه که شد بیا که ما منتظریم

این هفته فقط نیا عروسی داریم

----------------

از جور زمانه ما شکایت داریم

اندازۀ کوه و صخره حاجت داریم

ما مشکلمان گرانی و بیکاریست

آقا به نبودنت که عادت داریم...

----------------

ما قیمت روز ارز را می دانیم

معیار بهای بورس در تهرانیم

فعلا دو سه روزیست هوا پس شده است

هر روز دعای عهد را می خوانیم

------------------

صد موعظه کن ولی ز تسلیم نگو

از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو

آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط...

از آنچه که ما دوست نداریم نگو

۰۶ مرداد ۸۹ ، ۰۰:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

دلتنگی(نیمه شعبان)

چه روزها که یک به یک غروب شد، نیآمدی

چه اشکها که در گلو، رسوب شد نیآمدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیآمدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه

برای عده ای، ولی چه خوب شد نیآمدی!

تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام

دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیآمدی
۰۶ مرداد ۸۹ ، ۰۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

مناجات با امام زمان

سلام

امروز براتون یک فایل مناجات زیبا آوردم

این جشن ها برای من آقا نمی شود


حجم: 788kb

پیشنهاد میکنم از دست ندین

۱۶ تیر ۸۹ ، ۱۱:۵۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی علوی

اشعار آغاسی

ای قوم، سر نهاده به دامان کیستید؟

آشفته اید، بیسروسامان کیستید



آتش بیار معرکه غرب گشته اید

با پختگان جنگ به خامی طرف شدید



محصول التقاط و نفاق و شرارت است

کالای تلخ قافله سوز دکانتان



آتش به جانتان که زتقوا بریدهاید

اندیشه های سمیتان نوش جانتان



ای غرب باوران، پی غصب حکومتید

گوساله های فلسفه در طور میبرید



یا در پی جدایی دین از سیاستید

این آرزو چو خاطره در گور میبرید



ای بردگان هرزگی سلطنت طلب

مازنده ایم و دوره مشروطیت گذشت



خیل یلان همواره به پا ایستاده اند

در قامت قبیله مردان، نشست نیست



ماییم از تبار شهیدان کربلا

در جبهه تلاطم ما، داغ ننگ نیست



ما فتنه را به سرخی خون دفع میکنیم

ما را به دفن شمایان درنگ نیست



مردان روزگار، شبیخون نمیخورند

وقتی علاج واقعه در خون تپیدن است



هنگام رقص مرگ من، آتش بپا کنید

فولاد را علاج عطش آب دیدن است



ای گرگهای زخمی پنهان و آشکار

ای در کمین نشسته شیران روزگار



چندی است در حوالی ما زوزه میکشید

برخاک خون گرفته ما پوزه میکشید



جز انهدام نسل شما هیچ چاره نیست

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
۱۶ تیر ۸۹ ، ۱۱:۴۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی علوی

عکس

سلام امروز بعد از مدت ها اومدم

 وفعلا براتون چندتا عکس آوردم امیدوارم خوشتون بیاد.



فعلا...

۲۵ اسفند ۸۸ ، ۲۲:۲۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی علوی