ای قوم، سر نهاده به دامان کیستید؟
آشفته اید، بیسروسامان کیستید
آتش بیار معرکه غرب گشته اید
با پختگان جنگ به خامی طرف شدید
محصول التقاط و نفاق و شرارت است
کالای تلخ قافله سوز دکانتان
آتش به جانتان که زتقوا بریدهاید
اندیشه های سمیتان نوش جانتان
ای غرب باوران، پی غصب حکومتید
گوساله های فلسفه در طور میبرید
یا در پی جدایی دین از سیاستید
این آرزو چو خاطره در گور میبرید
ای بردگان هرزگی سلطنت طلب
مازنده ایم و دوره مشروطیت گذشت
خیل یلان همواره به پا ایستاده اند
در قامت قبیله مردان، نشست نیست
ماییم از تبار شهیدان کربلا
در جبهه تلاطم ما، داغ ننگ نیست
ما فتنه را به سرخی خون دفع میکنیم
ما را به دفن شمایان درنگ نیست
مردان روزگار، شبیخون نمیخورند
وقتی علاج واقعه در خون تپیدن است
هنگام رقص مرگ من، آتش بپا کنید
فولاد را علاج عطش آب دیدن است
ای گرگهای زخمی پنهان و آشکار
ای در کمین نشسته شیران روزگار
چندی است در حوالی ما زوزه میکشید
برخاک خون گرفته ما پوزه میکشید
جز انهدام نسل شما هیچ چاره نیست
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست