بسم الله الرحمن الرحیم

متن کتاب :
سالک گفت : آن عین مرا فراخواند که : اى جوان ! کجا مى روى ؟ گفتم : نزد امیر. گفت : بر تو است که به کاتب وزیر خدمت کنى ، آن دو تو را به مرادت مى رسانند تا حقیقت اعتقاد خود را بینى . به او گفتم : جاى کاتب و وزیر کجاست ؟ گفت : چشم فروبستن تو از تخت تکبر و برهنه شدنت از تعلقات مادى و جامه آرزومندى ، و خلع شدن تو از امانت الهى و درنگ کردنت در مقام فرق و جدائى و ورود تو در طینت است ؛ چون واحد را جز به واحد نتوان دید. در آنجا غیب و شاهد یکى مى شود. غیبت او، حجاب تو از اوست . وزیر، تو را از آن حجاب به سوى او برمى کشد و یارى مى دهد. وزیر، خلیفه وى در زمین و آسمان و داناى اسرار صفات و اسماء اوست.....


بقیه در ادامه مطلب....