۶۶ مطلب با موضوع «اتاق شعر» ثبت شده است

یا امیرالمؤمنین...



از بیابان بوی گندم مانده است - عشق روی دست مردم مانده است

باز هم یک روز طوفان می شود - هر چه می خواهد خدا آن می شود

می روم افتان و خیزان تا غدیر - باده ها می نوشم از جوشن کبیر

آب زمزم در دل صحرا خوش است - باده نوشی از کف مولا خوش است

فاش می گویم که مولایم علیست - آفتاب صبح فردایم علیست

هر که در عشق علی گم می شود - مثل گل محبوب مردم می شود

تا علی گفتم زبان آتش گرفت - پیش چشمم آسمان آتش گرفت

آسمان رقصید و بارانی شدیم - موج زد دریا و طوفانی شدیم

بغض چندین ساله ی ما باز شد - یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

یا علی گفتیم و دریا خنده کرد - عشق ما را باز هم شرمنده کرد

یا علی گفتیم و گلها وا شدند - عشق آمد قطره ها دریا شدند

یاعلی گفتیم و طوفانی شدیم - مست از آن دستی که می دانی شدیم

یاعلی گفتیم و طوفان جان گرفت - کوفه در تزویر خود پایان گرفت

کوفه یعنی دستهای ناتنی - کوفه یعنی مردهای منحنی

کوفه یعنی مرد آری مرد نیست - یا اگر هم هست صاحب درد نیست

آن همه دستی که در شب طی شدند - ابن ملجم های پی در پی شدند

از سکوت و گریه سرشارم علی   -     تا همیشه دوستت دارم علی

۳۰ خرداد ۹۰ ، ۱۶:۴۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی علوی

فقط همین...

نه شرم و حیا ،نه عار داریم از تو
اما گله بی شمار داریم از تو
ما منتـظر تو نیستیم آقا جان
تنها همه انتـظار داریم از تو

۲۶ فروردين ۹۰ ، ۱۱:۵۲ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

شعر کامپیوتری 2

ای خدا HARD دلم FORMAT نما                       از فریب نا کسان راحت نما

File عشقت را Copy کن در دلم                        Del Tree کن شاخه های باطلم

User درگاه رحمانیم کن                                   رهرو راه مسلمانیم کن

Jumper روح خلایق Set نما                              گامهاشان در رهت ثابت نما

گر ز آن فاسد دلی SCAN شود                          از شرور و دیو IMan شود

بهر روی زرد ، سیمین تن فرست                       بهر دلهای پر آتش FAN فرست

ای خدا File عذابت Run مکن                            با ضعیفان هیچ جز احسان مکن

کارگاه آفرینش CAD نداشت                              Ram نبود و Mouse ها هم Pad نداشت

عشق گل، حق در دل بلبل نهاد                        بر شقایق داغ چون LABEL نهاد

System عشقش  مبری از Error                       گوهر مهرش به سینه همچو در

عشق نرم افزار راه انداز ماست                         عشق Password وصال کبریاست

خالی از عشق و محبت دل مباد                        بی صفا چون IC ی INTEL مباد

بهتر آن باشد ، سرودن ول کنم                          زین تن خاکی دمی DOSSHELL کنم


 (تقدیم به کسانی که دلشان باید Format شود)

۲۶ اسفند ۸۹ ، ۲۱:۲۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

یا ابا عبدالله...

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد                 ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد

در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد                    شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جداشده‌است           در بیت‌هاش مجلس ماتم به پا شده‌است

در اوج روضه،خوب دلش را که غم گرفت          وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود، به دستش قلم گرفت         مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

بازاین‌چه شورش است که در جان واژه‌هاست  شاعر شکست‌خورده‌ی طوفان واژه‌هاست

بی اختیار شد، قلمش را رها گذاشت              دستی زغیب، قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت               تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند            دارد غروب فرشچیان گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید               بر روی خاک و خون بدنی را رها کشد

او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید                  حتی براش جای کفن بوریا کشید

بر خون کشید قافیه ها را، حروف را                 از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت              بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت             خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بود                 او کهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد ازآن             پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن           شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن

درخلسه‌ای عمیق،خودش بود و هیچ کس        شاعر کنار دفترش افتاد از نفس
   

شاعر سیّد حمیدرضا برقعی

۲۵ دی ۸۹ ، ۲۳:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

یا زینب...

هرچه بادا باد امشب من به می لب می زنم
دم ز نام نامی زیبای زینب می زنم

ذوالفقار عشق را بگرفته ام با دست جان
تیغ بر قلب کثیف خصم زینب می زنم

گوش دل واکن ببین ذات خدا با نای عشق
می زند فریاد من هم دم ز زینب می زنم

جنت رضوان به عشق روی او دارد صفا
پشت پا بر جنت بی روی زینب می زنم

تا بفهمند عالم و آدم که زینب مذهبم
نعره ی هو تا سحر با عشق زینب می زنم

هر کسی مهری زده بر قلب خود در راه عشق
من به روی سینه ی خود مهر زینب می زنم

طعنه بر من می زند واعظ به کقر ارتداد
خنده بر این طعنه ها با یاد زینب می زنم

چون که در حج سنگ دین بر قلب شیطان می زنند
سنگ بغض و کینه بر اعدای زینب می زنم

۱۱ آذر ۸۹ ، ۲۱:۰۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

امام زمان.

تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم

کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم

اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم

من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم

درون سینه ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست

۱۱ آذر ۸۹ ، ۲۱:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

باز این چه شورش است...


باز این چه شورش است مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده

 آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی

این آفتاب از افقی دیگر آمده

چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست

این شاه کم سپاه که بی لشکر آمده

یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش

این کشتی نجات که بی لنگر آمده

 "شاعر شکست خورده ی توفان واژه هاست "

یا این غزل بهانه ی چشم تر آمده ؟

 بانگ فیاسیوف خذینی است بر لبش

خنجر فروگذاشته با حنجر آمده

 آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ

اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده

 ای تشنگان سوخته لب تشنگی بس است

سر برکنید ساقی آب آور آمده

این ساقی علم به کف بی بدیل کیست ؟

عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده

 این ساقی رشید که در بزم می کشان

بی دست و بی پیاله و بی ساغر آمده

 آتش به خیمه های دل عاشقان زده

این آتشی که رفته و خاکستر آمده

 آبی نمانده روزه بگیرید نخل ها

نخل امید رفته ولی بی سر آمده

جای شریف بوسه ی پیغمبر خداست

این نیزه ای که از همه بالاتر آمده

 آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود

امشب به خون نشسته به تشت زر آمده

 ای دست پر سخاوت روشن گشوده شو

در یوزه ای به نیت انگشتر آمده

 بوی بهشت دارد و همواره زنده است

این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده

 بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم

هفتاد و دومین گل از خون بر آمده

 لب واکن از هم ای تن بی سر حسین من !

حرفی به لب بیار ببین خواهر آمده ...
۱۱ آذر ۸۹ ، ۲۱:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

دلتنگی1(نیمه شعبان)


آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط...



از دوری تو غمین و نالان هستیم

وز کردۀ خود کمی پشیمان هستیم

اصلیت ما را تو اگر می پرسی

از کوفه ولی مقیم تهران هستیم!

----------------
ما لشگری از سلاح روسی داریم

در دوز و کلک رگ ونوسی داریم

هر جمعه که شد بیا که ما منتظریم

این هفته فقط نیا عروسی داریم

----------------

از جور زمانه ما شکایت داریم

اندازۀ کوه و صخره حاجت داریم

ما مشکلمان گرانی و بیکاریست

آقا به نبودنت که عادت داریم...

----------------

ما قیمت روز ارز را می دانیم

معیار بهای بورس در تهرانیم

فعلا دو سه روزیست هوا پس شده است

هر روز دعای عهد را می خوانیم

------------------

صد موعظه کن ولی ز تسلیم نگو

از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو

آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط...

از آنچه که ما دوست نداریم نگو

۰۶ مرداد ۸۹ ، ۰۰:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

دلتنگی(نیمه شعبان)

چه روزها که یک به یک غروب شد، نیآمدی

چه اشکها که در گلو، رسوب شد نیآمدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیآمدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه

برای عده ای، ولی چه خوب شد نیآمدی!

تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام

دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیآمدی
۰۶ مرداد ۸۹ ، ۰۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی علوی

اشعار آغاسی

ای قوم، سر نهاده به دامان کیستید؟

آشفته اید، بیسروسامان کیستید



آتش بیار معرکه غرب گشته اید

با پختگان جنگ به خامی طرف شدید



محصول التقاط و نفاق و شرارت است

کالای تلخ قافله سوز دکانتان



آتش به جانتان که زتقوا بریدهاید

اندیشه های سمیتان نوش جانتان



ای غرب باوران، پی غصب حکومتید

گوساله های فلسفه در طور میبرید



یا در پی جدایی دین از سیاستید

این آرزو چو خاطره در گور میبرید



ای بردگان هرزگی سلطنت طلب

مازنده ایم و دوره مشروطیت گذشت



خیل یلان همواره به پا ایستاده اند

در قامت قبیله مردان، نشست نیست



ماییم از تبار شهیدان کربلا

در جبهه تلاطم ما، داغ ننگ نیست



ما فتنه را به سرخی خون دفع میکنیم

ما را به دفن شمایان درنگ نیست



مردان روزگار، شبیخون نمیخورند

وقتی علاج واقعه در خون تپیدن است



هنگام رقص مرگ من، آتش بپا کنید

فولاد را علاج عطش آب دیدن است



ای گرگهای زخمی پنهان و آشکار

ای در کمین نشسته شیران روزگار



چندی است در حوالی ما زوزه میکشید

برخاک خون گرفته ما پوزه میکشید



جز انهدام نسل شما هیچ چاره نیست

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
۱۶ تیر ۸۹ ، ۱۱:۴۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی علوی