بسم الله الرحمن الرحیم
مادر ایرانی امام سجاد (علیه السلام)
آشنایی مختصر با زندگانی امام چهارم (علیه السلام)
طبق نقل شیخ مفید و شیخ طبرسی و سید ابن طاووس، آن امام همام در پانزدهم ماه جمادی الاوّل، سال سی و شش هجری قمری دیده به جهان گشود.
مادر بزرگوار آن حضرت، طبق نقل شهور، شهربانو، دختر یزدجرد پسر شهریار، آخرین پادشاه ایران بوده است، که بعد از ولادت با سعادت امام سجاد (علیه السلام) از دنیای فانی به سرای باقی سفر نموده و روح پاکش به جوار رحمت الهی پیوست. از آن پس کنیز امام حسین (علیه السلام) امام سجاد (علیه السلام) را پرستاری می نمود و حضرت به او مادر می گفت.1
آن امام همام، دوران کودکی خود را در شهر مدینه سپری نمود. حدود دو سال از خلافت جد بزرگوار خود، امیر المؤمنین را درک نمود و بعد از آن به مدّت ده سال شاهد حوادث دوران امامت عموی خویش امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود. پس از شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در سال 50 هجری، به مدّت ده سال در دوران امامت پدر بزرگوارش حسین بن علی (علیه السلام)، در کنار پدر بوده و از نعمت پر فروغ امامت آن حضرت بهره مند گشت.
امام سجاد(علیه السلام)در محرم سال 61 هجری قمری، در جریان کربلای خونین، در آن سرزمین پر از محنت و بلا در کنار سالار شهیدان حسین بن علی (علیه السلام) حضور داشت. بعد از حادثه جانسوز کربلا، وظیفه خطیر امامت و رهبری امت اسلام بر عهده آن امام همام آمد. بعد از شهادت جگر گوشه زهرا حسین بن علی (علیه السلام) به همراه اسرای کاروان حسینی به اسیری به کوفه و شام برده شد. او در این سفر حساس و پر مخاطره، چون کوهی استوار، در کنار اسیران بوده و در حوادث تلخ و پیامدهای ناگوار مرهمی بر زخم پر درد و قلب سوخته ی آن عزیزان بود. بعد از بازگشت از شام، در شهر مدینه اقامت گزید تا آنکه در سال 95 هجری قمری در سن پنجاه و نه سالگی به شهادت رسید،2 و در قبرستان معروف بقیع در کنار قبر شریف عموی بزرگوار خویش ، امام حسن مجتبی به خاک سپرده شد.
ماجرای ازدواج شهربانو مادر امام سجاد(علیه السلام)
نقل شده در زمان عمر، وقتی دختر یزدجرد (آخرین پادشاه ایران) را جز اسرا به مدینه آوردند، تمام دختران مدینه برای تماشای جمال او از خانه بیرون آمدند. سپس او را وارد مسجد مدینه کردند. وقتی عمر خواست روی او را ببیند، مانع شد و گفت: سیاه باد روز هرمز که تو دست به روی فرزند او دراز می کنی.
عمر در جواب گفت: این گبرزاده به من دشنام می دهد، خواست او را آزار دهد که حضرت امیرالمؤمنین به عمر فرمود: ای عمر تو سخنی را که نفهمیدی چگونه دانستی که دشنام است؟! عمر دستور داد که در بین مردم ندا کنند که این دختر به فروش می رسد. امیرالمؤمنین فرمود: فروختن دختران پادشاهان جایز نیست ولکن به او بگو که خود یکی از مسلمانان را (به عنوان شوهر) اختیار کند و مهریه اش را از بیت المال او حساب کن. عمر قبول کرد و به آن دختر گفت: یکی از اهل مجلس را انتخاب کن. شهربانو جلو آمده و دستش را به سمت امام حسین (علیه السلام) دراز کرد.
امیرالمؤمنین از شهربانو به زبان فارسی سؤال فرمود که نام تو چیست؟ گفت: جهان شاه، حضرت فرمود: من تو را شهربانو نام گذاشتم. او گفت: این نام خواهر من است. حضرت فرمود: راست گفتی. سپس حضرت به جناب امام حسین (علیه السلام) روی نمود و فرمود: این همسر با سعادت را به خوبی محافظت نما و به او احسان و نیکی کن که فرزندی از او متولد خواهد شد که بعد از تو، بهترین اهل روی زمین خواهد بود و او مادر اوصیاء و ذرّیه طیّبه من است.3
خواستگاری پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از شهربانو
روایت شده، پیش از آنکه لشگر مسلمانان، شهربانو را اسیر کنند، وی در خواب دید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به همراه امام حسین (علیه السلام) وارد خانه ی او شدند و حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) او را برای امام حسین (علیه السلام) خواستگاری نموده و سپس وی را به عقد ازدواج امام حسین (علیه السلام) درآورد.
شهربانو گفت: وقتی صبح از خواب بیدار شدم، محبّت آن خورشید آسمان امامت (یعنی امام حسین علیه السلام) در دل من جا گرفت و پیوسته به او فکر می کردم. شب بعد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را در خواب دیدم که نزد من آمد و اسلام را بر من عرضه داشت و من در خواب به دست آن حضرت مسلمان شدم، سپس حضرت زهرا به من فرمود: به زودی مسلمان ها بر پدرت غالب گشته و تو را اسیر خواهند کرد، و تو به زودی به فرزندم حسین خواهی رسید. بدان که خدا نخواهد گذاشت که دست نامحرمی به تو برسد تا آنکه به فرزندم برسی.
شهربانو می گوید: خدا مرا حفظ کرد و دست احدی به من نرسید تا من را به مدینه بردند، وقتی امام حسین (علیه السلام) را دیدم، دانستم همان است که در خواب با حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) نزد من آمده بودند و ایشان مرا به عقد او درآورده بود و به همین علّت من او را اختیار کردم.4
القاب زیبای آن حضرت
القاب مشهور امام چهارم (علیه السلام) طبق نقل مرحوم کلینی (علیه الرحمة) عبارتند از: زین العابدین، سید العابدین، زکی، امین، سجاد و ذوالثفنات.5
چرا به امام چهارم، زین العابدین می گفتند؟
امام سجاد (علیه السلام) در میدان عبادت و بندگی، گوی سبقت را از سایر عابدان راه حق ربوده بود به گونه ای که می توان گفت: در آن میدان، هیچ عابد کهنه کار و زبردستی، همپای آن حضرت نبود. ایشان در مسیر عبادت و بندگی خدا، چون خورشیدی فروزان می درخشید و مؤمنان خداجویی از نور پر فروغ آن حضرت بهره جسته و ستاره وجود خود را روشن می ساختند.
در کتاب شریف کشف الغمّه روایت شده است که شبی آن حضرت در محراب عبادت ایستاده بود و با پروردگار خود مناجات می نمود، ناگاه شیطان به صورت اژدهایی ظاهر شد تا آن حضرت را از عبادت بازدارد، حضرت به او توجّه ای نکرد، سپس شیطان آمد و یکی از انگشتان مبارک پای حضرت را در دهان گرفته و گزید. و باز هم حضرت به او توجّه نکرد و دانست که او شیطان است. سپس حضرت به شیطان فرمود: دور شو ای ملعون و باز مشغول عبادت خود شد. هاتفی سه مرتبه به آن امام همام ندا کرد تویی زین العابدین و به همین سبب آن حضرت به این لقب، ملقّب شد.6
البته ناگفته نماند که این عبادت و بندگی جانانه از زین العابدین به معنای عزلت نشینی و گوشه نشینی و فاصله گرفتن از اجتماع نبوده، بلکه حضرت در عین حال که عاشقانه به درگاه الهی به راز و نیاز می نشست، در جامعه حضور فعال داشته و عمر شریف و با برکت خویش را صرف خدمت به مردم و حل مشکلات آنان نمود.
سجّاد لقبی زیبنده
پنجمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، امام باقر (علیه السلام) در روایتی زیبا و دلنشین می فرماید: پدرم علی ابن الحسین (علیه السلام) هرگز نعمتی از خدا را یاد نمی کرد مگر آنکه برای شکر آن نعمت سجده کرد و آیه ای از کتاب خدا که در آن سجده باشد، نخواند مگر آنکه سجده می کرد، و هرگاه حق تعالی، از او بدی را دفع می کرد که از آن بیمناک بود و یا حیله حیله گری را از او دور می ساخت، البته سجده می کرد، هرگاه از نماز فارغ می شد، سجده می کرد و هرگاه توفیق می یافت که میان دو نفر اصلاح نماید، به شکرانه آن سجده می کرد و اثر سجده در مواضع سجود آن حضرت وجود داشت و به همین سبب آن حضرت را سجاد می گفتند.7
پی نوشت ها:
1- جلاء العیون، علّامه مجلسی، ص831
2- همان، ص842
3- همان، ص832 و 833
4- بحارالانوار، ج46، ص11
5- جلاء العیون، علّامه مجلسی، ص834
6- کشف الغمه، ج2، ص286
7- بحارالانوار، ج46، ص6