بسم الله الرحمن الرحیم


(و ما محمد إلاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرب الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین) آل عمران 144.


همه ساله جنایت عظمای ترور رسول الله محمد (ص) با دادن زهر به ایشان بر ما می گذرد، جنایتی که همراه با برنامه و نقشه قبلی انجام شد، اگر وضعیت سیاسی و اجتماعی مدینه در آن روزگار را بررسی نماییم خواهیم دید که پیامبر (ص) دراثر زهر و از سوی مردمی که تنها همّ و غمشان رسیدن به قدرت دنیایی بود، به شهادت رسیدند.

در همین راستا نظراتی در اسلام مطرح شده که مانع بحث در گذشته می شود و آن را جایز نمی داند. و ما برای رسیدن به حقیقت باید از این افکار و عادات و سننی که ارتباطی با اسلام ندارد، جدا شویم. این افکار به سبب قلع و قمع آزاداندیشی از سوی کسانی به وجود آمده که چیزی جز فشار و استبداد و قتل و زور و بریدن سرها نمی شناختند.. ولی آزادگان امروز دیگر اجازه نمی دهند از آزاد اندیشی درمهمترین قضیه جهان اسلام ممانعت به عمل آورند؛ چرا که خدا انسان را به تفکر و استنباط و عدم ایستایی درامور سنتی و آراء کهنه دعوت می کند.

آن چراغ منیر رسول کریم (ص) به جاهلانی مبتلا بود که معاصر ایشان بودند و بعد از و هر کاری خواستند، کردند و با رؤسای سیاست آن زمان برای قتل پیامبر (ص) و اهل بیتش (ع) توافق کردند.

منابع تاریخی شیعه و سنی همگی بر این سخن اتفاق نظر دارند که پیامبر (ص) در اثر سم مسموم شدند، هر چند که بعضی منابع سنی تلاش کرده ند که این مطلب را بپوشانند... و این مطلب به دست داشتن شخصیت های مهمی در عملیات قتل پیامبر (ص) اشاره دارد...

شهادت پیامبر (ص) در روز بیست و هشتم ماه صفر سال دهم هجری رخ داد.

در سیره نبوی ابن کثیر آمده: اعمش از عبد الله بن نمرة از ابی الاحوص از عبد الله بن مسعود نقل می کند که وی گفت: اگر نه بار سوگند بخورم که رسول الله به قتل رسید بهتر است از اینکه یک بار سوگند بخورم که کشته نشد، زیرا خداوند او را نبی خود گرفت و شهید به سوی خود برد.(1)

الشعبی می گوید: به خدا سوگند به رسول الله سم داده شد.(2)

آنچه این حقیقت را تقویت می کند این است که اثرات سم در صورت و بدن رسول اعظم (ص) کمی قبل و بعد از وفاتش آشکار شده بود، زیرا کتب سیره ذکر می کنند حرارت بدن رسول الله (ص) به حدّ خطرناکی رسید بود و همین باعث مرگ ایشان به صورتی غیر طبیعی شد، تب شدیدی در سر مقدس و شریف ایشان عارض گشت و این با بالا رفتن حرارت بدن وی همراه شد. از نظر پزشکی هم بالارفتن حرارت بدن و تب قوی از نتایج نوشیدن سم است.

ابن سعد در طبقات خود ذکر می کند: در روز چهارشنبه بیماری پیامبر (ص) شروع شد که با تب و سردرد همراه بود.(3)

ام البشر بن البراء به رسول خدا گفت: هرگز مثل چنین تبی که شما دارید در کسی ندیده ام. (4) این متون قاطعانه گواهی می دهند که تب پیامبر (ص) طبیعی نبوده، زیرا مثل آن قبلاً دیده نشده، و این نبود مگر در اثر سمی که جرعه جرعه به او نوشاندند و این باعث دگرگون شدن رنگ و حالش شد.

روایتی که عبد الله اندلسی در کتابش آورده چنین است: بعد از اینکه پیامبر (ص) را علی رغم خواست خودشان نوشاندند، به ایشان فرمود: چه کسی این کار را کرد؟ گفتند: ابن عباس!!!

برخلاف انکار عاملان این جنایت و متهم ساختن ابن عباس، پیامبر (ص) عمویش عباس را از آن جنایت زشت و اتهام آنان تبرئه نمود به دلیل اینکه ایشان دستور دادند همه افرادی که در خانه حضور داشتند بیرون بروند و تنها ابن عباس را برای رسیدگی به حال خود باقی گذاشتند و فرمودند: هیچ کدام ازشما جز ابن عباس اینجا نماند زیرا او با شما نبوده است.(5)

عایشه دختر ابوبکر می گوید: به پیامبر دوایی نوشاندیم که او را مریض کرد و فرمود: به من ننوشانید.

گفتیم: مریض از دوا بدش می آید. پس آنگاه که به هوش آمدند گفتند: هیچ کس از شما باقی نماند، جز ابن عباس زیرا او با شما نبوده است.(6)

در کتاب طبقات ج2/235 آمده که رسول خدا (ص) بیهوش شد و هنگامی که به هوش آمدند زنان به او دوا می نوشاندند، در حالی که ایشان روزه بودند.

عایشه گفت: در حال بیماری به پیامبر (ص) دوا نوشاندیم و ایشان به ما اشاره کردند که به من ننوشانید. گفتیم: مریض از دوا بدش می آید. پس آنگاه فرمود: هیچ کس از شما باقی نماند، جز ابن عباس زیرا او با شما نبوده است.(7)

آن دوا چه بوده که عایشه به پیامبر (ص) نوشانده و پیامبر او را از آن نهی نموده و خشمگین شده و دستور داده که از اتاق بیرون برود؟

ابن قیّم جوزی جواب این سؤال را می دهد: رسول الله (ص) به کسانی که در خانه بودند دستور داد به او چیزی ننوشانند، یعنی دوایی که مهم بوده، زیرا روایت شده بعد از اینکه آن دوای مشکوک را به او نوشاندند به آنان گفت: آیا شما را نهی نکردم که به من دوا ندهید؟ (8)

و بعد از اینکه کار خودشان را کردند، رسول الله (ص) خطاب به عایشه فرمود: وای بر تو چطور توانستی چنین کاری کنی؟(9)

این روایات که علمای اهل سنت نقل کرده اند، ما را از وجود یک توطئه در کشیدن نقشه ای از پیش طراحی شده برای قتل پیامبر (ص) و نوشاندن زهر به عنوان دوا به هدف سیطره بر حکومت و براندازی نظام اسلامی آگاه می سازد.

اگر با دقت به این روایات نگاه کنیم از کلام عایشه در می یابیم که تعداد نفرات عامل نوشاندن رسول خدا (ص) در حالت خواب بیش از یک نفر بوده اند: زیرا عایشه می گوید: به رسول الله دوایی نوشاندیم که او را مریض کرد، و ایشان فرمود: به من ننوشانید.

و این مطلب دلالت می کند که آنها جمعی بوده اند و اگر او یک نفر بوده باید می گفت: دوایی به پیامبر دادم که او را مریض کرد.

و آنگاه که پیامبر احساس کرد به او دوا نوشاندند و زهر را احساس کردند ازخواب بیدار شدند و آنها را مخاطب قرار دادند که به من ننوشانید.
و نیز به صیغه جمع فرمود: آیا شما را از این کار نهی نکردم!!! و این اشاره دارد بر اینکه آنها چند نفر بودند.

و قابل قبول تر آنکه کسانی که این عمل را انجام دادند عایش و حفصه دو همسر پیامبر (ص) با نقشه عمر بن الخطاب و ابوبکر بوده اند زیرا این دو نفر بیشترین سود را از قتل پیامبر (ص) برای رسیدن به اهداف و مصالحشان بردند.

عمر به قتل مادی پیامبر هم قانع نشد.. بلکه به ترور معنوی ایشان در آخرین لحظات حیات مقدسشان نیز اقدام نمود...آنگاه که جمله مشهورش را گفت که... این مرد هذیان می گوید... نمی دانیم کدام یک از این دو قتل بر پیامبر (ص) شدیدتر بود...ترور جسدش ... یا نبوت و شخصیت مقدسش...کسی که خداوند ربّ العالمین در مورد وی گفته است: و ما ینطق عن الهوی إن هو إلاّ وحی یوحی؟

بعد از بیان این حقایق قاطع، در مورد اعمال عمر بن الخطاب بحث می کنیم تا به وضوح ببینیم که قتل رسول الله (ص) اززمانی خیلی قبل تر طراحی شده بود، ولی به طرق مختلف، در سیره ابن کثیر آمده: روزی عمر (قبل از مسلمان شدنش) در حالی که شمشیرش را به کمر بسته بود به قصد رسول الله (ص) و گروهی از اصحاب خارج شد، به او گفتند آنها در خانه ای نزدیک کوه صفا هستند، در راه نعیم بن عبد الله به او رسید و گفت: ای عمر کجا می روی؟ گفت: می خواهم محمد، این صابئی را که گروه قریش را از هم جدا کرده و آرزوهای او را به باد داده و دینش را به سخریه گرفته و خدایانش را دشنام می دهد، بکشم. نعیم به او گفت: به خدا قسم نفست تو را فریب داده، ای عمر! آیا فکر می کنی اگر محمد را بکشی بنی عبد مناف تو را رها می کنند که آزادانه روی زمین راه بروی؟! تو بهتر است به خانواده خودت بپردازی که دامادت و پسر عمویت سعید بن زید و خواهرت فاطمه مسلمان شده اند وبه دین محمد در آمده اند؟! پس عمر به سوی خانه خواهرش فاطمه برگشت، در آن زمان خباب بن ارّت نزد او بود و از روی صحیفه ای سوره "طه" را بر او می خواند. آنگاه که احساس کردند عمر می آید، خباب در اتاقی پنهان شد و فاطمه نیز صحیفه را پنهان کرد، هنگامی که عمر به در خانه نزدیک شد صدای قرائت خباب را شنید، وقتی وارد شد گفت: این پچ پچی که شنیدم چه بود؟ گفتند: تو چیزی نشنیده ای. گفت: آری به خدا قسم به من خبرداده اند شما تابع دین محمد شده اید. و سپس به دامادش سعید بن زید حمله ور شد، فاطمه دخترش در مقابل وی ایستاد تا همسرش را نجات دهد اما عمر او را زد و سرش را شکست. آنگاه خواهر و پسرش به او گفتند: بله ما مسلمان شده ایم و به خدا و رسولش ایمان آورده ایم و تو هر کاری می خواهی بکن. وقتی عمر دید که خون از سر دخترش جاریست از کرده خود پشیمان شد و به او گفت: به من آن صحیفه را که می خواندید بده تا آنچه را که محمد آورده را ببینم، و عمر توان نوشتن داشت. خواهرش گفت: ما از تو می ترسیم. عمر گفت: نترس. و به خدایانش سوگند خورد که وقتی آن را بخواند باز می گرداند.(10)

سومین تلاش عمر برای به قتل رساندن رسول الله (ص) به هنگام بازگشت از غزوه تبوک بود.

ابن حزم، در المحلّی بالآثار ج12ص2203کتاب الحدود می گوید: - اما حدیث حذیفه باطل است، زیرا آن را از طریق ولید بن جمیع روایت کرده- و حذیفه وفات یافته بود و ولید از بطلان حدیث او آگاه نبوده، حذیفه اخباری روایت کرده مبنی بر اینکه ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و سعد بن ابی وقاص اراده کردند پیامبر (ص) را به قتل برسانند و او را در گردنه ای در تبوک بیندازند... اما ابن حزم این حدیث ولید بن جمیع را باطل می داند.

در حالی که ولید از رجال و راویان صحیح بخاری و مسلم و سنن ای داود و صحیح ترمذی و سنن نسائی است و بسیاری ازسفرنامه نویسان به وثاقت و اطمینان احادیث ولید بن جمیع تصریح نموده اند.

حذیفة بن الیمان (رضوان الله علیه) در زمان حکومت عثمان بن عفان به اسامی کسانی که در عقبه (گردنه) خواستند پیامبر (ص) را بکشند، تصریح نموده است... و از جمله آنان ابوبکر، عمر، عثمان، سعد ابن ابی وقاص، ابو موسی اشعری، ابوسفیان بن حرب، طلحة بن عبید الله و عبد الرحمن بن عوف بوده اند.(11)

در اینجا سؤالی را با جوابش طرح می کنیم تا دلالت نماییم که افراد مذکور نقشه ای از پیش طراحی کرده بودند تا بر طبق آن پیامبر (ص) را با زهر مسموم نمایند و خود به حکومت دنیوی مورد نظرشان که فرسنگها از اسلام فاصله داشت، برسند.

آیا ممکن است پیامبر (ص) شهید شود بدون اینکه وصیتی بنویسد درحالی که خداوند فرموده (کتب علیکم إذا حضر أحدکم الموت إن ترک خیراً الوصیّة) آل عمران 144.

و آیا معقول است که صاحب شریع اسلامی و رهبر کاروان مسلمانان در طی قرن و اعصار بمیرد بدون اینکه وصیتی از خود به جای گذارد؟؟ آیا ممکن است پیامبر (ص) امتش را به نوشتن وصیت دستور دهد و خودش این کاررا انجام ندهد؟ در حالی که عمل او برای مسلمانان حجت و سنت است؟ او که فرمود: ( هر کس بدون وصیت بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است).

جواب اینکه پیامبر (ص) وصیتش را نوشت... ولی چرا عمر و ابوبکر و افرادی که در بالا ذکر شدند، آن را اجرا نکردند؟ حدیث قدیر چه شد!
این مطلب خود به تنهایی روشن می کند که پیامبر (ص) توسط اولین کسانی که با خلافت ساختگی سیاسی و نه ربانی بیعت کردند، به خاطر مسمومیت در اثر سم کشته شد. 

شهادت پیامبر (ص) در اتاق علی (ع)
درمسند احمد و مستدرک از ابی سلمه روایت شده که وی گفت: به خدا سوگند،علی بن ابی طالب علی نزدیکترین شخص برای اسرار نبی (ص) بود. در صبحگاهی ما به عیادت پیامبر (ص) رفتیم. او چندین مرتبه گفت: "علی بیاید، علی بیاید"، فاطمه گفت: گویا شما او را به دنبال کاری فرستاده اید. و علی بعداً آمد، ام سلمه می گوید: گمان کردم که پیامبر کاری با علی دارد، پس از خانه بیرون آمدیم و کنار در نشستیم، و من نزدیکترین آن افراد به در بودم، پس رسول الله رو به علی کرد و ساعتی با او به نجوا پرداخت و در همان روز وفات یافت. علی نزدیکترین اشخاص برای اسرار نبی (ص) بود.(12)

در تاریخ ابن کثیر به سندی از عبد الله بن عمرو آمده که رسول الله (ص) در زمان بیماری شان فرمودند: "برادرم را صدا کنید" ابوبکر را فراخواندند، پیامبر روی خود را از او برگردانید و دوباره فرمود: "برادرم را صدا کنید" عمر را فراخواندند، از او هم روی گرداند و فرمود: "برادرم را صدا کنید" عثمان را فراخواندند، از او هم روی گردانید و فرمود: "برادرم را صدا کنید" آنگاه علی بن ابی طالب را فراخواندند. پیامبر علی بن ابی طالب را زیر ردای خویش بردند و به سخن گفتن با او پرداختند. وقتی علی از نزد او خارج شد از وی پرسیدند: پیامبر (ص) چه به تو گفت: علی (ع) جواب داد: هزارباب علم را بر روی من گشود که هر بابی به هزار باب دیگر گشوده می شود".(13)

در طبقات ابن سعد در"ذکر کسانی که گفته اند پیامبر (ص) در اتاق علی بن ابی طالب (ع) وفات یافت" به سندی از جابر بن عبد الله انصاری آمده که " نزد عمر نشسته بودیم که کعب الاحبار به عمر گفت: اخرین سخن چیزی پیامبر(ص) چه بود؟ عمر گفت: از علی بپرس، پرسید: او کجاست؟ عمرگفت: اینجاست، پس از علی پرسید و علی پاسخ داد: سرش را به سینه ام تکیه داده بودم که گفت: الصلاة الصلاة! کعب گفت: آخرین عهد پیامبران همین است که به آن امر شده اند و بر آن مبعوث می شوند، و پرسید: چه کسی او را غسل داد، یا امیرالمؤمنین؟ عمر پاسخ داد: از علی بپرس، پس کعب از علی پرسید و علی پاسخ داد: من او را غسل دادم و عباس نشسته بود و اسامه و شقران برایم آب می آوردند.(14)

ابن عباس از غم و اندوه خود اینگونه تعبیر می کند و می گوید: " مصیبت بزرگ چیزی است که بین ما و کتاب رسول الله (ص) حایل شد". و آنگاه که اجل پیامبر(ص) نزدیک شد همه وصایای خود را به علی گفت، و روح پاکش دراتاق علی (ع) به ملکوت اعلی پیوست.(15)
حدیثی از عمر روایت شده که پیامبر به علی گفت: تو مرا غسل بده و دفن کن.(16)

و آنگاه که سرش را به روی تخت گذاشت و خواستند بر او نماز بخوانند، علی (ع) فرمود: امروز هیچ کس بر رسول الله (ص) نماز نمی خواند، او امام شما در حال زنده بودن و مردن است، و مردم دسته دسته می آمدند و صف به صف نماز می خواندند و بدون امام تکبیر می گفتند و علی در مقابل رسول الله (ص) ایستاده بود و می گفت: سلام خدا بر تو باد ای پیامبر خدا و رحمت و رکات او بر تو باد، خدایا ما شهادت می دهیم که او آنچه را که بر او نازل نمودی ابلاغ کرد، و امّتش را نصیحت کرد و در را خدا جهاد کرد تا اینکه خداوند عزّ و جلّ دینش را عزت بخشید و کلمه اش تمام شد، خدایا ما را از کسانی قرار ده که از آنچه خداوند بر او نازل کرده پیروی می کنند، و ما را بعد از او ثابت قدم قرار ده، و با او محشور گردان، و مردم می گفتند: آمین، آمین، تا اینکه مردان و سپس زنان و سپس کودکان بر او نماز گزاردند، تمام آنچه گفتیم ابن سعد در طبقات در ذکر غسل پیامر به عینه آورده است، و اولین کسانی که در این روز بر رسول الله (ص) نماز خواندند، بنی هاشم و سپس مهاجرین و سپس انصار و بعد دیگر مردمان بودند . اولین کسانی که بر پیامبر (ص) نماز خواندند، علی و عباس بودند که در یک صف ایستادند و پنج بار بر او تکبیرگفتند.

امام صادق از پدرش و او از جدّش روایت کرده که وقتی وفات رسول الله (ص) نزدیک شد، عباس بن عبد المطلّب و علی بن ابیطالب (ع) را فرخواند و آنگاه خطاب به عباس فرمودند: ای عموی من آیا تومیراثم را می گیری و دِین مرا ادا می کنی و وعده هایم را انجام می دهی؟ عباس گفت: من پیری سالخورده ام و فرزندان بسیار و مال اندک دارم، چه کسی طاقت انجام این عمل تو را دارد؟ و سپس سرش را پایین انداخت، پیامبر (ص) دوباره خواسته خود را به او گفت و او باز همین جواب را داد، آنگاه پیامبر (ص) فرمود: امّا من آن را به کسی می دهم که که حقش را به طور کامل ادا می نماید.

سپس گفت: ای علی، ای برادر من، آیا وعده های محمد را انجام می دهی و دین مرا ادا می کنی و میراثم را می گیری؟

علی پاسخ داد: آری، پدر و مادرم به فدایت.

پس انگشتری اش را از دست در آورد و فرمود: تا زنده هستم این انگشتری را به دستت کن و علی آن را در دست راستش کرد و آنگاه پیامبر بلال را صدا زد: کلاه خود و زره و شمشیرم ذو الفقار و عمامه و ردا یم و مرکبم براق و عصایم را به علی بده.

پس گفت: ای علی جبرئیل آنها را برای من آورد.

سپس خواست دو جفت کفش عربی بیاورند که یکی وصله دار و دیگری بدون وصله بود و نیز پیراهنی که با آن به معراج رفته بود و پیراهنی که در روز احد بر تن داشت و سه کلاه یکی برای سفر و یکی مخصوص عیدین و کلاهی که به طور معمول می پوشید.

سپس رسول الله (ص) فرمود: ای بلال دو استر من صهباء و دلدل را بیاور و دو شترم عضباء و صهباء و دو اسبم ذو الجناح که بر در مسجد رسول الله برای رفع حوائج مردم می ایستاند تا هر زمان که خواست کسی را برای حاجتی بفرستد سوار آن شود و حیزوم و الاغ یعفور.

سپس گفت: ای علی اینها را تا زنده ام بگیر تا بعد از من کسی با تو در اینها منازعه ننماید.

و از جابر بن عبد الله انصاری روایت شده که رسول الله (ص) در هنگام بیماری اش که به خاطر آن قبض روح شدند، به فاطمه فرمودند: پدر و مادرم به فدایت!!! کسی را به دنبال شوهرت بفرست تا نزد من آید.

فاطمه به حسین (ع) گفت که برو نزد پدرت و بگو جدّم تو را طلب نموده است.

حسین روانه شد و اندکی بعد امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) نزد پیامبر (ص) آمدند در حالی که فاطمه (س) نزد او بود و می گفت: وا مصیبتا ای پدر جان.

پس رسول الله به او گفت: فاطمه جان بعد از این روز دیگر غمی برای پدرت نیست، به خاطر من گریبان چاک مکن و صورت خود را مخراش و فریاد واویلا سر مده و همان چیزی را بگو که پدرت در مرگ ابراهیم (پسر پیامبر که در کودکی از دنیا رفت) گفت: چشمها می گریند و قلب دردمند است و چیزی نمی گوییم که خدا را به خشم آورد و ما به خاطر تو ای ابراهیم غمگین و دردمندیم و اگر ابراهیم می ماند حتماً پیامبری بود.

سپس به علی (ع) فرمود: یا علی نزدیک من بیا.

علی نزدیک پیامبر شد و آنگاه پیامبر (ص) به او فرمود: گوشت را نزدیک دهان من بیاور. و علی این کار را کرد.

آنگاه پیامبر (ص) فرمود: ای برادر من، آیا شنیده ای سخن خدای تعالی را در کتابش که می گوید: (إنّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة) (17) گفت: بله یا رسول الله.

فرمود: آنها تو و شیعیان تو هستند که با چهره هایی درخشان و تابناک وارد صحنه محشر می شوند و شکمهایشان سیر و سیراب هستند، آیا سخن خدایی تعالی را شنیده ای که در کتابش می گوید: (إنّ الذین کفروا من أهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنّم خالدین فیها هم شرّ البریّة) (18) گفت: بله یا رسول الله.

فرمود: آنها دشمنان تو و پیروانشان هستند که در روز قیامت در حال تشنگی می گذرند، آنها بدکاران معذب و کفار و منافقین هستند، تو و شیعیانت اینگونه و دشمنان و پیروانشان اینگونه اند.

و آنگاه که مرگ ایشان نزدیک شد امیر المؤمنین نزد او حاضر بود و آنگاه که جان دادن ایشان نزدیک گشت، فرمود: یا علی سرم را در دامانت بگیر، زمان امر پروردگار رسیده، پس آنگاه که نفسم برآمد، آن را با دستت بگیر و بر صورت خود بکش و مرا رو به قبله کن و عهده دار کارهایم باش و اولین کسی باش که بر من نماز می گزارد و از من جدا مشو تا آنکه مرا در قبرم دفن کنی و در این کار از خداوند یاری بخواه.

پس علی سر پیامبر را به دامان گرفت و او بیهوش شد، فاطمه پیش آمد در حالی که به پدرش نگاه می کرد و ناله می کرد و می گریست و می گفت:
سپید چهره ای که ابرها از آبروی او مدد می گیرند و پناهگاه یتیمان و ملجأ بیوه زنان است.

رسول خدا چشمانش را گشود و با صدای ضعیفی فرمود: دخترم، این سخن عمویت ابو طالب است این را نگو، بلکه بگو: (و ما محمد إلاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم).(19) فاطمه مدّتی طولانی گریست، یک بار دیگر رسول الله (ص) به او اشاره کرد که نزدیک بیاید، آنگاه چیزی را به نجوا در گوشش زمزمه کرد که رخسار زهرا شادمان گشت.

سپس روح رسول الله صلّی الله علیه و آله به ملکوت اعلی پرواز کرد در حالی که دست امیرالمؤمنین (ع) زیر فک او بود و نفس پیامبر بیرون آمد و علی آن را به روی خود کشید و با آن مسح کرد، سپس به او رو کرد و چشمانش را بست و پارچه ای رویش کشید و به کار تدفین او مشغول شد.

امام جعفر صادق (ع) می فرماید: رسول الله (ص) به علی (ع) وصیت کرد که هیچ کس جز تو مرا غسل ندهد. علی (ع) گفت: یا رسول الله چه کسی برایم آب بیاورد؟ رسول الله (ص) فرمود: جبرئیل تو را کمک می کند و برایت آب می آورد.

پس فضل بن عباس آب می آورد و جبرئیل به او کمک می کرد، علی پیامبر را غسل داد و کفن نمود، آنگاه عباس پیش آمد و گفت: یا علی، مردم جمع شده اند تا پیامبر (ص) را در مصلی بقیع دفن نمایند و مردی از ایشان هم پیشنماز شود، علی به سوی مردم رفت و فرمود: ای مردم، آیا نمی دانید که پیامبر (ص) زنده و مرده امام ماست؟ آیا نمی دانید که پیامبر لعنت کرد هر کسی را که قبور را مصلّی (محلّ نماز) قرار دهد وهمراه با خدا خدایی دیگررا قرار دهد؟ و لعنت کرد کسی را که دندانش را شکست و لثه اش را شکافت؟ گفتند: کار به دست توست، هر کاری که می دانی بکن.

علی (ع) فرمود: من پیامبر (ص) را در بقعه ای دفن می کنم که در آن جان داده است، سپس بر در خانه ایستاد و بر او نماز خواند و به مردم نیز امر کرد که ده نفر ده نفر بر او نماز بخوانند و سپس بروند.

وقتی امیرالمؤمینن خواست پیامبر را غسل دهد از فضل بن عباس خواست چشمانش را ببندد و برای غسل بدن پیامبر (ص) آب بباورد، وقتی که از غسل و تجهیز و تکفین بدن پیامبر (ص) فارغ شد، مقابل بدن شریف ایستاد و بر او نماز خواند و هیچ احدی در نماز با او شرکت نکرد و در آن حال مسلمانان در مسجد بر سر اینکه چه کسی بر پیامبر (ص) نماز بگزارد و کجا دفن شود، بحث و جدل می کردند ، پس علی به سوی آنان رفت و گفت: رسول الله (ص) مرده و زنده امام ماست، دسته دسته به سوی جنازه رسول الله (ص) می روید و بدون امام بر او نماز می خوانید و باز می گردید، چرا که خداوند تبارک و تعالی در هیچ جا روح پیامبری را نگرفته مگر اینکه راضی شده که او را در همان مکان دفن نمایند، و من او را در همان اتاقی که قبض روح شد، دفن می کنم.

مردم این سخن را پذیرفتند و مسلمانان بر پیامبر (ص) نماز گزاردند، و سپس عباس بن عبد المطلب مردی را به سوی عبیدة بن الجراح که برای اهل مکّه قبر می کند و ضریح می ساخت، فرستاد و این عادت اهل مکّه بود، و نیز مردی را به سوی زید بن سهل فرستاد که او نیزبرای مردم مدینه قبر می کند و لحد می ساخت، هر دوی آنان را فراخواند و آنگاه گفت: خدایا نبیّت بر زمین افتاده است.

پس لحدی برای پیامبر (ص) ساخت و امیرالمؤمنین و عباس بن عبدالمطلّب و فضل بن عباس و اسامة بن زید داخل آن شدند تا متولی دفن پیامبر (ص) شوند، انصار از پشت خانه صدا زدند: یا علی تو را به خدا به خاطر حقّی که ما به رسول الله (ص) داریم اجازه بده یک نفر از ما داخل شود تا ما نیز سهمی در تدفین پیامبر (ص) داشته باشیم، علی (ع) فرمود: انس بن خولی داخل شود و این شخص در جنگ بدر شرکت داشت و مرد فاضلی از بنی عوف خزرجی بود و آنگاه که داخل خانه شد علی به او گفت داخل قبر شود.

سپس علی (ع) رسول الله (ص) را بر روی دست گرفت و به سمت قبرش برد وآنگاه که او را در قبر گذاشت به انس گفت که بیرون بیاید.

آنگاه علی خود داخل قبر رفت پارچه روی رسول الله (ص) را برگرفت و گونه پیامبر (ص) را به سمت قبله و در جهت راست روی زمین گذاشت و سپس خشتی بر روی قبر نهاد و بر آن خاک ریخت.

و در آن حال این اشعار را در رثای پیامبر (ص) می خواند: مرگ نه پدری را بر جای گذاشته و نه فرزندی را، و هیچ کس نمی داند تا چه زمان این راه ادامه خواهد داشت.

این پیامبر است که برای امّتش جاودان باقی نماند، اگر خداوند قبل از او می خواست آفریده ای را جاودان نماید به طور حتم او را جاودان می ساخت.
مرگ در میان ما تیرهایی دارد که به خطا نمی رود، و اگر امروز از کسی درگذرد، فردا از او نخواهد گذشت. سپس با بیلچه اش خاک قبر پیامبر (ص) را صاف کرد، اینگونه بود وفات پیامبر صلّی الله علیه و آله.

سقیفه بنی ساعده
آنگاه که پیامبر (ص) وفات یافت، عدّه ای از انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و سعد بن عباده خزرجی را به عنوان امیرو خلیفه مسلمین انتخاب کردند، خبر به ابوبکر و عمررسید، آنها به همراه عبیدة بن الجراح به سرعت خود را به سقیفه رساندند، و داخل گروه انصار شدند و با آنان به بحث و جدل کردند که آنها برای خلافت رسول الله (ص) شایسته ترند، گفتند: یک امیر از ما و یک امیر ازشما، ابوبکر گفت: امیران از ما و وزیران از شما، و بعد از جدالی طولانی وقتی بشیر بن سعد و اسید بن حضیر جانب ابوبکر را گرفتند، و به همراه عمر و ابو عبیده با ابوبکربیعت کردند جبهه انصار ضعیف شد، تمام حاضرین با ابوبکر بیعت کردند جز سعد بن عباده و افراد اندکی که هم رأی او بودند، بدین ترتیب با ابوبکر بیعت کردند در حالی که هنوز رسول الله دفن نشده بود و بنی هاشم و دیگر مسلمانان به تجهیز و نماز براو مشغول بودند، تا اینکه براء بن عازب ماجرای سقیفه را به آنان خبر داد، بنی هاشم و تعدادی دیگر از صحابه پیامبر (ص) به بیعت با ابوبکر اعتراض کردند و جدال و اختلاف نظردر مورد بیعت سقیفه تقریباً شش ماه ادامه یافت.(20)

از مردم برای ابوبکر بیعت گرفتند و سپس به سوی علی آمدند تا او را از خانه بیرون آورند تا با ابوبکر بیعت کند، فاطمه (س) به آنان اجازه ورود نداد، پس تصمیم گرفتند به خانه هجوم آورند و بعد از اینکه سلاح علی را گرفتند او را دستگیر و از خانه بیرون آوردند و به مسجد بردند، و فاطمه در شدیدترین وضع و حال پشت سرشان رفت، زیرا آنها جنین داخل شکمش را سقط کردند، فاطمه گویی که تمام زندگی اش را از دست داده باشد، پشت سرشان می دوید و فریاد می زد: از پسر عمّ من دست بردارید! از شوهرم دست بردارید! به خدا قسم روسری خود را بر می دارم و پیراهن پدرم را بر سر می کنم و شما را نفرین می کنم!!!

فاطمه به در مسجد که رسید چنان منظره دردناکی دید که هرگز نمی توانیم وصف کنیم جز این که بگوییم او در نهایت توانست همسرش را از دست مردم نجات دهد و مانع آنان در گرفتن بیعت از علی شود، و شوهرش را سالم تا خانه همراهی کرد.

زیارت نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نَبِیَّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خاتَمَ النَّبِیّینَ، اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ الرِّسالَةَ، وَاَقَمْتَ الصَّلاةَ، وَآتَیْتَ الزَّکاةَ، وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنَکَرِ، وَعَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصاً حَتّى اَتاکَ الْیَقینُ، فَصَلَواتُ اللهِ عَلَیْکَ وَرَحْمَتُهُ وَعَلى اَهْلِ بَیْتِکَ الطّاهِرینَ،اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَاَشْهَدُ اَنَّکَ رَسُولُ اللهِ، وَاَنَّکَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ، وَاَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّکَ، وَنَصَحْتَ لاُِمَّتِکَ، وَجاهَدْتَ فی سَبیلِ اللهِ، وَعَبَدْتَ اللهَ حَتّى اَتاکَ الْیَقینُ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَاَدَّیْتَ الَّذی عَلَیْکَ مِنَ الْحَقِّ، وَاَنَّکَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنینَ، وَغَلُظْتَ عَلَی الْکافِرینَ، فَبَلَّغَ اللهُ بِکَ اَفْضَلَ شَرَفِ مَحَلِّ الْمُکَرَّمینَ، اَلْحَمْدُ للهِ الَّذی اِسْتَنْقَذَنا بِکَ مِنَ الشِّرْکِ وَالضَّلالَةِ، اَللّـهُمَّ فَاجْعَلْ صَلَواتِکَ، وَصَلَواتِ مَلائِکَتِکَ الْمُقَرَّبینَ، وَاَنْبِیائِکَ الْمُرْسَلینَ، وَعِبادِکَ الصّالِحینَ، وَاَهْلِ السَّماواتِ وَالاَْرَضینَ، وَمَنْ سَبَّحَ لَکَ یا رَبَّ الْعالَمینَ مِنَ الاَْوَّلینَ وَالاْخِرینَ عَلى مُحَمَّد عَبْدِکَ وَرَسُوِلِکَ وَنَبِیِّکَ وَاَمینِکَ وَنَجِیِّکَ وَحَبیبِکَ وَصَفِیِّکَ وَخاصَّتِکَ وَ صَفْوَتِکَ وَخِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ، اَللّـهُمَّ اَعْطِهِ الدَّرَجَةَ الرَّفیعَةَ، وَآتِهِ الْوَسیلَةَ مِنَ الْجَّنَةِ، وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً یَغْبِطُهُ بِهِ الاَْوَّلُونَ وَالاْخِرُونَ، اَللّـهُمَّ اِنَّکَ قُلْتَ: (وَلَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحیماً) وَاِنّی اَتَیْتُکَ مُسْتَغْفِرًا تائِباً مِنْ ذُنُوبی، وَاِنّی اَتَوَجَّهُ بِکَ اِلَی اللهِ رَبّی وَرَبِّکَ لِیَغْفِرَ لی ذُنُوبی ..
ـــــــــــــــــــــــ
منابع
1. السیره النبویة، ابن کثیر دمشقی ج 4ص 449 .
2. مستدرک الحاکم ج 3 ص 60
3. الطبقات الکبرى، ابن سعد ج 2 ص 249 و عیون الأثر، ابن سید الناس ج 2 ص 281
4. الطبقات الکبرى ج 2 ص 236
5. تاریخ طبری ج 2 ص 438 + صحیح بخاری و نیز صحیح مسلم
6. تاریخ طبری ج 2 ص 438
7. صحیح بخاری ج 7 ص 17 وصحیح مسلم ج 7 ص 24 و ص 198 .
8. الطب النبوی، ابن قیّم جوزی ج 1 ص 66 .
9. طبقات ابن سعد ج 2 ص 203 .
10. سیره ابن کثیر ج2 ص 32
11. المحلّى، ابن حزم اندلسی ج 11 ص 225 ومنتخب التواریخ ص 63
12. مسند احمد ج 6 / 300 و مستدرک ج 3 / 138 - 139 صاحب مستدرک در کتابش می گوید سند این حدیث صحیح است و نیز الذهبی در تلخیص المستدرک به صحّت آن اعتراف کرده است و نیز ابن عساکر در شرح حال امام علی (ع) آورده که او به طرق متعدد نزدیکترین مردمان نسبت به اسرار پیامبر (ص) بود، ج 3 / 16 - 17، همچنین مجمع الزوائد ابی بکر هیثمی 9 / 112 چاپ دار الکتاب بیروت ، وکنز العمال ج 15 / 128 چاپ دوم حیدرآباد ، کتاب الفضائل ، در باب فضائل علی بن ابی طالب ، وتذکرة خواص الأمة ابن الجوزی باب حدیث النبوى ، والوصیة از کتاب الفضائل احمد بن حنبل والخصائص نسائی . 
13. تاریخ ابن کثیر ج 7 / 359
14. طبقات ابن سعد وکنز العمال ج 2 / 262 - 263 .
15. مسند أحمد 2: 300؛ کفایة الطالب 133 .
16. ص393 ج 6 کنزالعمال، ودرحاشیه صفحه ص45 ج 5 مسند أحمد
17. البینة | 7
18. البینة 6
19. آل عمران |144 .
20. تاریخ یعقوبی 2: 123؛ الامامة والسیاسة 1: 6 وما بعد آن، و نیز دیگر کتب
مترجم مقاله: فاطمه محمدی