(اللهم عجل لولیک الفرج)
گفتم چرا قلبم دگر، بر تار زلفت گیر نیست؟
سر بر زمین افکند و گفت: خود کرده را تدبیر نیست!
اشکی به زیر مقدمش انداختم رحمی کند
گفتا که اشکِ بی ورع در رتبه ی تاثیر نیست
گفتم بیا در بند کش،این بنده فرّار را
گفتا اگر عاشق شوی، کاریت با زنجیر نیست
گفتم که دیگر گوییا، افتاده ام از چشم تو
با غم نگاهم کرد و گفت، مهدی ز نوکر سیر نیست ...
قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی
سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم.
قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی. ناخنهای مصنوعی، دندانهای مصنوعی،
خندههای مصنوعی، آوازهای مصنوعی،
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین
خدا راه برویم، بعید بدانم راه تعالی بشری از دانشگاهها و مدرکهای ما
رد بشود … باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نیلبک بزند
با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث
شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل
از جا برخیزد و حرکت کند…
قرار نبوده این تعداد میز و صندلیِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد،
بیشک این همه کامپیوتر و پشتهای غوزکردهی آدمهای ماسیده در هیچ کجای
خلقت لحاظ نشده بوده؛
تا به حال بیل زدهاید؟ باغچه هرس کردهاید؟ آلبالو و انار چیدهاید؟…
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفتهاید؟ آخ که با هیچ خواب
دیگری قابل مقایسه نیست… این چشمها برای نور مهتاب یا نور ستارگان
کویر، برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب
آفریده شده اند، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره
ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشدهاند.
قرار نبوده خروسها دیگر به هیچکار نیایند و ساعتهای دیجیتال بهجایشان
صبحخوانی کنند. آواز جیرجیرکهای شبنشین حکمتی داشته حتماً، که شاید
لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم
من فکر میکنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همهی
دار و ندار زندگیمان، همهی دغدغهی زنده بودنمان.
قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی سال بگذرد از عمرمان و یک
شب هم زیر طاق ستارهها نخوابیده باشیم.
قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانهی سفت بغل
کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم.
چیز زیادی از زندگی نمیدانم، اما همینقدر میدانم که اینهمه “قرار
نبوده”_ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگیمان را آشفته و سردرگم
کرده…آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما
سردر نمیآوریم چرا