بسم الله الرحمن الرحیم
عین الیقین ـ ابن عربی
متن کتاب
:
سالک گفت : آن عین مرا فراخواند که : اى جوان ! کجا مى روى ؟ گفتم :
نزد امیر. گفت : بر تو است که به کاتب وزیر خدمت کنى ، آن دو تو را به مرادت مى
رسانند تا حقیقت اعتقاد خود را بینى . به او گفتم : جاى کاتب و وزیر کجاست ؟ گفت :
چشم فروبستن تو از تخت تکبر و برهنه شدنت از تعلقات مادى و جامه آرزومندى ، و خلع
شدن تو از امانت الهى و درنگ کردنت در مقام فرق و جدائى و ورود تو در طینت است ؛
چون واحد را جز به واحد نتوان دید. در آنجا غیب و شاهد یکى مى شود. غیبت او، حجاب
تو از اوست . وزیر، تو را از آن حجاب به سوى او برمى کشد و یارى مى دهد. وزیر،
خلیفه وى در زمین و آسمان و داناى اسرار صفات و اسماء اوست ، همه فرشتگان را به سجده
خلیفه واداشته ، از سجده ابلیس لعین باز داشته است : ابلیسى که از سجده سرپیچى کرد
و حسد ورزید، حاسد معلوم شد و خلیفه یگانه باقى ماند. وى جانشین و سلطان و مجموعه
حقایق شریفه است . اگر به او رسى و در آنجا فرود آیى ، جایگاهت را گرامى و دوستى
ات را محفوظ داشته تو را به محضر مولى درخواهد آورد.
شرح متن کتاب
:
سالک گفت : آن موجود (عین ) مرا به نزد خود دعوت کرد و سئوال نمود،
که به کجا مى روى ؟ او جواب داد، به نزد امیر، پاسخ شنید: در ابتداى امر نزد امیر
رفتن صحیح نیست . براى تو بهترین کار این است که ، به نزد وزیر بروى . زیرا خلق و
خوى تو با وزیران هماهنگ است ، به علاوه از این راه زودتر به مقصود خواهى رسید.
باید توجه داشت ، در ایام قدیم معمولا وزرا، خردمند و کاردان و گاه در حیطه شغلى
خود از نوابغ روزگار بودند. در عین آن که اکثر امور جارى هم زیر نظر آنان بود. در
اینجا به طور تمثیلى به سالک تذکر مى دهند، که یک باره نباید همه چیز را از خدا
خواست . باید پله پله از مراتب پائین شروع کند، تا به تدریج به عارفان و اولیا، و
ائمه معصومین (علیهماالسلام ) و پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم برسد، پس
در اینجا منظور از وزیر مقامات معنوى است ، نه سیاسى .
سالک متوجه مى شود، که باید جایگاه و مراتب مناسب خود را شناسایى
کند، لذا مى پرسد که : جاى وزیر و کاتب کجاست ؟
پاسخ مى شنود: براى رسیدن و درک این مراتب ابتدا ضرورى است تغییراتى
در خصوصیات اخلاقى و نفسانى داده شود.
از جمله این ویژگى هاى اخلاقى آن است که سالک هیچ گاه خود را برتر و
والاتر از بندگان خدا نبیند، و اگر زمانى متوجه شد که به هر دلیلى خود را از
دیگران بالاتر دانسته و مثلا در خیال خود تختى فراهم کرده و بر آن نشسته و از آن
بالا به مردم مى نگرد، فورا آن را ویران کرده ضمن استغفار به میان مردم درآید، و
فراموش نکند که او هم بنده اى از بندگان خداوند است ، و اگر ارزشى هست در اراده و
خواست حق تعالى نسبت به سالک است ، نه در توهم و ادعاهاى واهى افراد در بین
یکدیگر. سالک اگر مى خواهد که در نزد خداوند سرافراز و ماءجور باشد، باید همواره در
شکسته نفسى و فروتنى و تواضع پیشقدم و سرآمد گردد. در میان مردم با تواضع حرکت
کند، آنان را حقیر نشمارد و به هیچ شکلى خود را برتر و بالاتر از آنان نشان ندهد
در غیر این صورت در حجاب کبر فرورفته و از راه باز مى ماند.
به این ترتیب از آنجا که تکبر سبب بروز بسیارى از تعلقات مادى است ،
سالک با حذف صفت رذیله تکبر از خویش ، بخشى از تعلقات مادى را کنار زده و از آنها
دور خواهد شد. دورى از این تعلقات نیز جامه نیاز و آرزو را از تن سالک بیرون آورده
، او را به فنا مى رساند.
مقصود از امانت الهى ..... سالک باید به طور دائمى در شناسایى و
محاسبه دقیق نفس خود بکوشد، تا به هدف اساسى از خلقت انسان پى ببرد. یعنى بداند
چرا خداوند انسان را اشرف مخلوقات تعیین کرده است ؟ و به او ابن امانت را داده است
؟ اگر آدمى حامل امانت الهى است . آیا مى تواند در آن تصرف کند؟ یا آن که موظف است
آن را به شکلى که تحویل گرفته باز پس دهد. بنابر این انسانى که شایستگى مى یابد،
ابتدا صفات بد را از خود دور کرده سپس اسماء و صفات الهى را در خود جایگزین مى
کند، سالک در راه تربیت خود نباید از هیچ کوششى فروگذار کرده و با تمام قوا در
فعالیت و خودسازى باشد. چنین انسانى ، با عنایات الهى به مقام انسان کامل مى رسد.
و اوست که مى تواند امانت الهى را شناسایى و در اختیار بگیرد و در پایان حیات آن
را عودت دهد. حفاظت از این امانت به معناى نگهدارى از کل هستى است . که همه آن ها
براى استفاده بشر خلق شده است . پس اگر انسان ها مقام بندگى خود و بزرگى خالق را
درک کنند، عبادات و نماز به جاى آرند. از اعمال زشت دورى کرده ، صفات رذیله را از
خود پاک نمایند، در پیشگاه خدا مقام مى یابند، و به انسان کامل بدل مى شوند. نهایت
کمال انسان غیر از معصومین (علیهماالسلام ) در اولیاء الهى است که به عدد معینى در
عصر و نسل خاص تجلى مى کنند. آنان ستون هاى اصلى نگهدارنده جوامع در کل نظام هستى
هستند و از سوى خداوند به ایفاى نقش محوله در جهان مى پردازند. گاه مسائل جزیى و
عمدتا مسائل کلى را زیر نظر دارند. این بزرگواران هم در خود تفکر و تاءمل هر روزى
دارند، نفس و روح خود را مى شناسند، و جویاى راه هاى بهترى براى ارتباط و اتصال با
حق تعالى هستند، تا از آن ها بهره بردارى نمایند. اگر سالکى نتواند میان دنیا و
آخرت ، و جسم و روح فرق قائل شود، در عین آن که چگونگى ارتباط آن ها با یکدیگر را
هم درک کند، امکان حرکت و پیشرفت به سوى توحید را نخواهد داشت . پس باید خود را از
ظاهر و صورت و حتى صفات جدا و خلع کند.
آدمى با درک تفاوت و ارتباط میان عالم جسم و عالم معنا، پى به ارتباط
و یگانگى آنها مى برد، اول و آخر، ظاهر و باطن را درک مى کند. براى درک معنا و
باطن ، جسم را جدا مى کند، و به مقام فرق مى رسد. او مى داند، براى دیدن واحد،
تنها باید واحد شد، و چشم لاهوتى را گشود و اصل و اساس جهان را هم دید، و به آن
مشاهدات و به آن دیدن ایمان کامل داشت . در آنجاست که غایب ظاهر مى شود، و سالک به
شهود مى رسد، و درمى یابد اگر غیب و غیبتى هست ، اشکال از سوى آدمى است که قادر به
دیدن نیست ، براى رفع این اشکال است که خود را تربیت مى کند و به تدریج به توان
جدیدى دست مى یابد. در مقام شاهد و شهود است که ، غیب ظاهر مى شود. در همین حال
نیز میان این دو، فرق و تفاوت را حس و درک مى کند، اگر امکان تفاوت و فرق را درک
نکند بدون شک قادر به شناخت صحیح حق تعالى نخواهد بود. پس سالک هم میان غایب و
شاهد، ارتباط برقرار مى کند، و هم قادر به تفکیک آنها از هم هست . هنگامى که سالک
به تربیت خود مى پردازد. باید صابر باشد و عجله نکند. تربیت یکباره صورت نمى گیرد،
و دفعى نیست ، بلکه تدریجى و کند است . پس در این مراحل باید صفت صبر هم ملکه شود،
و نیز امکان تطابق با تغییرات تدریجى در سالک به وجود آید. شکل و نوع تغییرات
وابسته به ویژگى هاى سالک است . لذا اذکار و تمرینات هر فردى با دیگرى متفاوت است
اما وجه مشترک این است که محاسبه نفس ، تفکر زیاد، صبور بودن ، عجله نکردن ، نوشتن
برنامه همراه با تمرین عملى سبب مى شود، سالک مستقیم و به تدریج به سوى هدف گام
بردارد.
شایان ذکر است که این نوع حرکت سبب تقویت خوف و رجا در انسان هم هست
. در این مدت ممکن است راه هاى مختلفى در پیش روى سالک پدیدار گردد. ابزارها، روش
ها، امکانات ، حجاب هاى بسیارى هست که اگر سالک به دقت هدف خود را شناسایى نکرده
باشد. هر کدام مى تواند، سبب دورى یا هلاکت سالک گردد. و این مشیت الهى است که
انسان را مجبور ساخته ، تا نتواند از هر راهى به سوى او رود. در این جبر، رموز و
اسرارى هست که هر فردى با توجه به حال و زمانه خویش ، باید راه خود را شناسایى
کند، و بداند در عین آن که کل هستى براى بهره بردارى انسان آفریده شده است ، اما
بشر چند راه براى ایجاد سلطه و احاطه بر آن دارد، اول بخواهد امیال خود را ارضاء
نماید، در آن صورت برده و بنده جهان خواهد شد، نه مسلط بر آن ، دوم به دنبال علم
جزیى و تخصصى باشد که در روزگار ما سخت رایج است ، پس با دنبال کردن علم خاصى در
صدد شناخت قوانین و روابط میان پدیده هاى علمى خاص باشد، که این روش هر چند،
بهتر از روش قبلى است ، اما باز کافى نیست و راه به مقصود نخواهد برد.
سوم آن است که همراه با روش دوم به درک کلى تر از جهان دست یابد و
توحید را در همه امور مشاهده نماید و این روشى است که مى تواند جوامع امروز جهان
اسلام که گرفتار غربزدگى شده اند را کمک کرده و آنان را از انحراف نجات داده و در
راه صحیح وارد نماید. امروزه بحث هاى بسیارى در مورد چگونگى استفاده از تکنولوژى
غرب در عین جلوگیرى از تهاجم فرهنگى آنان مورد توجه قرار داده اند. اما در نکته
دوم ابهامات بسیارى وجود دارد، اول آن که باید پذیرفت ، تهاجم فرهنگى به شکل
صددرصد به پیروزى نمى رسد. چون قدرت ها و تفاوت هاى موجود در هر رده و جامعه اى بر
اساس خواست خدا شکل گرفته است و هدف خداوند از ایجاد تفاوت آن بوده که افراد و
جوامع یکدیگر را بشناسند. نه آن که این تفاوت ها مایه فخر و مباهات یا اعمال سلطه
و زور و ظلم شود. دوم ، اگر جامعه اى داراى هویت مشخص باشد، امکان ندارد در صدد
جعل هویت دیگرى براى خویش برآید. ممکن است برخى رفتارهاى جزیى خود را اصلاح کند،
یا تغییر دهد یا حتى تقلید نماید، اما در کلیت هویت خود را حفظ خواهد کرد. و اساسا
امکان یکدستى فرهنگى در جهان وجود ندارد.
نکته دیگر: اسلام دینى کامل است و قرآن کتاب نور و هدایت است . و در
آن هیچ شکى نیست ، اما آیا جوامع مسلمان دستورات دینى خود را شناخته و بر اساس آن
عمل مى کنند؟ چرا دروغ رایج است و صدق و درستى و صراحت کم ؟ چرا ریا و ظلم هست ؟
چرا عدالت نیست ؟ چرا دولت ها خود را خدمتگزار مردم نمى دانند، و قدرت و ثروت جامعه
را به خود منحصر کرده اند؟ چرا کم فروشى هست ؟ مال دوستى و زراندوزى از حد متعادل
درگذشته و به اسراف رسیده است ؟ چرا جان و مال و آبروى مسلمان حرمت ندارد؟ چرا
مظلومان نسبت به ظالمین بى توجه هستند، و حتى به آنان تمکین کرده و یارى مى
رسانند؟ چرا مسلمانان اعمال عبادى خود را انجام نمى دهند؟ چرا زنا و اعتیاد و
مشروب خوارى هست ؟ چرا توحید کامل نیست ؟ اگر جوامع اسلامى بکوشند آداب و دستورات
قرآن و سیره رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و معصومین (علیهماالسلام ) را
رعایت کرده و ترویج دهند، آیا در وضعیت فعلى باقى خواهند ماند! آیا خطر تهاجم
فرهنگى هست ؟ آیا ستم گرى و ستم پذیرى از جوامع رخت برنخواهد بست ؟ در عین حال
دیده مى شود که بسیارى از دستورات دین اسلام توسط جوامع غیر مسلمان مورد استفاده
قرار گرفته و سبب اصلاح امور آنان شده است . پس بازسازى اخلاقى و فرهنگى موجب رشد
و تعالى جوامع اسلامى خواهد شد.
نکته آخر توجه به تحول و تغییرى است که در ماهیت و هدف سیاست روى
داده است . دانشمندان بزرگ ما از جمله فارابى و خواجه نصیر، هدف سیاست را رسیدن
جامعه به عدالت و کمال مى دانسته اند. در این دیدگاه سیاست قدرت را در اختیار مى
گرفت تا اکثریت مردم و یا همگان را به جامعه فاضله هدایت نماید. در حالى که امروزه
هدف سیاست کمال یا عدالت اجتماعى نیست ، حداقل میان شعارها و عمل تفاوت بسیارى
دیده مى شود. در این جوامع هر کسى قصد دارد، از طریق نیل به قدرت مقاطع خاص فردى
یا گروهى خود را تحقق بخشد. به این دلیل سیاست از هدف هاى جمعى و اجتماعى دور مى
شود. و به نوعى فردگرایى منفى سوق مى یابد. به این جهت منافع و اصول و ارزش هاى
عمومى و همگانى اصالت خود را از دست داده و در عمل رعایت نمى شود.
براى سالک خطرات متعددى هست . براى رفع و کشف این خطرات وزیر یاور
خوبى است . وزیر انسان کامل است ، انسان کامل ، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و
سلم و ائمه معصومین (علیهماالسلام ) و اولیاء الهى هستند. وزیر، خلیفه و جانشین
خداوند در زمین و آسمان است . انسان کامل به عنایت الهى پشت گرم شده و داناى اسرار
گردیده و صفات الهى را در خود ملکه ساخته و از قدرت موجود در اسماء و چگونگى
کاربرد آن ها مطلع است . و خداوند فرشتگان را به سجده به این گروه از آدمیان
واداشته و متقابلا دستور داده است انسان از نزدیک شدن به شیطان و اطاعت از او
برحذر باشد. شیطانى که لطافت لازم براى شناخت انسان کامل را نداشت از این رو قادر
به درک عظمت آفرینش خالق در حق انسان نبود، پس خود را برتر دید، و از دستور خداوند
سرپیچید، و به انسان حسد ورزید، حسادت ابلیس سبب انحراف و طرد وى گردید.
ابلیس ماءمور شد از ابتدا تا انتهاى جهان در میان انسان ها باقى
بماند، هرکه را جویاى جهان یافت ، به سوى او رود، او را بفریبد، از فرمان و اطاعت
خدا دور کند، و او را در صف یاران خود وارد کرده ، و او را به بهره بردارى و لذت
بردن از جهان وادارد. گناه را براى او شیرین و عبادت و طاعت را ناگوار و تلخ
نماید. و سرانجام او را در صف گنهکاران وارد نماید.
اما آن که فرمان حق را جویاست ، به سوى انسان کامل مى رود، پیامبر
عظیم الشاءن و معصومین (علیهماالسلام ) را الگوى خود مى نماید. مى داند که آنان به
سر منزل مقصود رسیده اند آنان به شناخت حق نایل شده ، و نسبت به مردم و بندگان خدا
مهربان و دلسوزند، آنان وزیرند. وزیر قادر است دست سالک را بگیرد، راهبر شود، راه
را به او نشان دهد، و واسطه اى میان خدا و بنده باشد. زیرا بدیهى است که سالک به
ویژه در مراحل اولیه قادر به سلوک نیست . نیازمند دستگیرى و کمک است . پس باید کمک
بگیرد، زیرا هر انحرافى ولو کوچک ممکن است سالک را از مسیر خود دور کند. پس نیاز
به وزیر در هر صورتى موجود است . وزیر، بزرگان دینى هستند، که با خداوند ارتباط
دارند. چنان که اشاره شد، بسیارى از مردم به دلیل اشتغال و علائق دنیوى ، نحوه
ارتباط با خدا و چگونگى آن را فراموش مى کنند، پس در هنگام نیاز امکان تماس
ندارند، مضطرب مى شوند، به سوى بزرگان مى روند. انسان در تشخیص اولیاى الهى در عصر
خود، ممکن است دچار مشکل باشد. اما در مورد معصومین (علیهم السلام ) شک ندارد، پس
به آنان رجوع مى کند. خلیفه یگانه ، هم براى مردم راهبر است و هم براى سالک ، سالک
اگر اعمال خود را به درستى انجام دهد و در صراط حمید افتد سرانجام به هدف و خواست
خود مى رسد. خداوند و همه بزرگان در این راه به او یارى خواهند کرد. تا آن که در
مغرب جان او را در جایگاهى فرود مى آورند که والا و شایسته اوست .