بسم الله الرحمن الرحیم
تنگ است دلم حال و هوایی دارد
در غربت شهر غم نوایی دارد
کی میرسد ان روز که با هم گوییم
ایوان حسن عجب صفایی دارد
تنگ است دلم میل رهایی دارد
بایاد حسن چه کربلایی دارد
تردید نکن تصورش هم زیباست
ایوان حسن عجب صفایی دارد
بسم الله الرحمن الرحیم
تنگ است دلم حال و هوایی دارد
در غربت شهر غم نوایی دارد
کی میرسد ان روز که با هم گوییم
ایوان حسن عجب صفایی دارد
تنگ است دلم میل رهایی دارد
بایاد حسن چه کربلایی دارد
تردید نکن تصورش هم زیباست
ایوان حسن عجب صفایی دارد
بسم الله الرحمن الرحیم
دیرگاهیست گلو بغض مکرر دارد
چند روزیست قلم حالت نشتر دارد
کوفیان داعیه ی مسجد و منبر دارند
عمر سعد زمان٬ وسوسه ی زر دارد
یادمان هست٬ اجداد شما٬کرببلا...
شیعه از تیغ شما داغ به پیکر دارد
بی سبب نیست که از شام٬ عراق آمده اید
حضرت عمه ی سادات٬ برادر دارد
و شما کمتر از آنید٬ حسین تیغ کشد
کمتر از آنکه علمدار علم بردارد
ما جوانان بنی فاطمی اربابیم
بی حیا!عمه ی ما مالک اشتر دارد
ایل ما ایل عجم هاست که یک کودک ما
جگری با جگر شیر برابر دارد
اینکه ما دست به شمشیر و زره استادیم
سبب این است که این طایفه رهبر دارد
نه عراق است و نه سوریه خیالت راحت
کشور ضامن آهوست،بزرگتر دارد
وای اگر گرد و غباری به حرم بنشیند
تیغ ما شوق٬ به انداختن سر دارد
باید این شهر به آرامش خود برگردد
که شب جمعه حرم روضه ی مادر دارد
بسم الله الرحمن الرحیم
ما را غلام کوی حسن آفریده اند
مبهوت و مات روی حسن آفریده اند
ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند
مست از خم و سبوی حسن آفریده اند
خورشید را به این همه نقش و نگارها
از طلعت نکوی حسن آفریده اند
روشن ز نور روی مهش گشته روزها
شب را اسیر موی حسن آفریده اند
آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت
گل را ز رنگ و بوی حسن آفریده اند
از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین
مدهوش خلق و خوی حسن آفریده اند
میل نگاه هر چه گدایان شهر را
ولله سمت و سوی حسن آفریده اند